برچسب: شعر
مثنوی «سورةالچهار!»
مثنوی «سورةالچهار!» چهار هار…قسم به چهارِ غاز شده!چهار هار…قسم به دری که باز شدهو تو چه میدانی که چهار چیست؟!چهارچهار مرتبه تکرار کنچهارکه نیستبه غیر رمز میان من و چهار نفربخوان:چهاربخوان مؤمنانهتر از هر ↓کسی که ایمان آورده استباز بخوان!چهاردر شب اعدام و اعتراضبخوان!به یاد خون جوانانبه یاد اشک پدربه یاد سکتهی مادربه یاد بغض اطلاعت بیشتر دربارهمثنوی «سورةالچهار!»[…]
برای بکتاش آبتین
رسیده درد به اعماق استخوان، «بکتاش»! نمانده هیچ امیدی برایمان بکتاش نه هیچ معجزهای شد، نه هیچ موعودی رسید از پسِ ابری در آسمان بکتاش و «روزگار غریبیست نازنین!» که رفیق رفیق را بفروشد برای نان بکتاش صدای چکمهی سرباز و تیر میآید وطن که نیست، شده مثل پادگان بکتاش «که زیر بارش یکریز برف، اطلاعت بیشتر دربارهبرای بکتاش آبتین[…]
و دیگه صبح نشد…
هزار دفه مُردیمشبو عقب بردیمخورشیدو آوردیم…و بعد صبح نشد! نوشتیم از فرداتوو گریهی سارارو بغض دیواراتوو شرم میدوناکف خیابونا…و بعد صبح نشد از خونهی دیوافانوسو دزدیدیمستاره رو چیدیمبه بوسه برگشتیمتیرگیو کُشتیم…و بعد صبح نشد به خاک بخشیدیماونهمه هرگز روانار قرمز روصدای بارونوشهرِ پُر از خونو…و بعد صبح نشد رو دستها بردیمرفیق بیسر رونعش برادر روصدای اطلاعت بیشتر دربارهو دیگه صبح نشد…[…]
من در کتابخانهی خود هستم
در «فیسبوک» بود… خبر پیچید:لو رفتنِ رژیمِ زنی لاغر!اعطای لوح و سکّه به یک مدّاحچسنالههای خانم بازیگر در «اینستاگرام» کسی غش کردبا عکسِ دوستدخترِ خواننده!با فحشهای مردمِ باغیرت!!:-«چیزم توو چیزِ دخترهی جنده!!» از آسمان شروع به بارش کردهر جملهی شروع شده با «کاف»!لبخند و درد و لایک به هم آمیختدر عکس تازهی «پدرِ شوآف!».رژ زد، اطلاعت بیشتر دربارهمن در کتابخانهی خود هستم[…]
آخرین سنگ
گفتم لباس قرمزت را نپوش ما کمونیست نیستیم گفتم لباس مشکیات را نپوش ما آنارشیست نیستیم گفتم لباس سبزت را نپوش ما فتنهگر نیستیم گفتم در این مملکت فقط آدمهای لخت را نمیگیرند بعد آنها رسیدند و سنگسارمان کردند اوّلین سنگ را کسی انداخت که لباسش را یادم نیست آخرین سنگ را کسی انداخت که اطلاعت بیشتر دربارهآخرین سنگ[…]
سورهی «شک»
به تلویزیون بنگر، به ریزش برفکهاگذر کن از این ایمان به مرحلهی شکها به تلویزیون بنگر، به مزرعهی گندمهجوم کلاغان را، سکوت مترسکها به تلویزیون بنگر، به خندهی جادوگرفرو شدنِ سوزن، درون عروسکها! به تلویزیون بنگر که یکسره میخوانَدسرودِ نخواندن را به گوش چکاوکها به تلویزیون بنگر، به قاتل رؤیاهاتاگرچه علیه توست تمامیِ مدرکها به اطلاعت بیشتر دربارهسورهی «شک»[…]