سه توصیه برای مراقبت از ادبیات بعد از مهاجرت

اگر «فرشته‌ها خودکشی کردند» در دهه‌ی ۷۰ و «پرنده کوچولو، نه پرنده بود! نه کوچولو!» در دهه‌ی ۸۰، آثار جریان‌ساز من در ایجاد و گسترش «غزل پست‌مدرن» بودند، اما من با منتقدان موافقم که بدون شک بهترین و کامل‌ترین آثار من چهار کتابی هستند که در خارج از ایران به چاپ رسانده‌ام و در تصویر اطلاعت بیشتر دربارهسه توصیه برای مراقبت از ادبیات بعد از مهاجرت[…]

روز معلم

من خیلی خوشبختم…نه خانه‌ای دارم و نه ماشینی و نه هیچ مایملک دیگری در جهان. همین گوشی‌های موبایلم هم همیشه هدیه‌ی گروهی شاگردانم برای جشن تولدهایم بوده است وگرنه از جهان بزرگ، همین را هم نمی‌خواستم. حتی دیگر وطنی هم ندارم و هفت سال است آواره‌ی غربتم و خانه‌به‌دوش.حتی کتاب‌ها و فیلم‌هایم هم در ایران اطلاعت بیشتر دربارهروز معلم[…]

ایران رگش رو زد…

رگش رو زد یه دختر توی انباری یه ماشین، نصفه‌شب تو کوچه ترمز کرد صدای جیغِ یه تاریخ غم اومد یه راننده به یه رویا تجاوز کرد رگش رو زد یه زندونی تو سلولش نگهبان رفت سمت خونه با شادی گذشت از میله‌ها خونی که می‌پاشید رو دیوارا نوشت از عشق و آزادی رگش رو اطلاعت بیشتر دربارهایران رگش رو زد…[…]

موزیک‌ویدئو «خاطرات آشفته»

موزیک‌ویدئو «خاطرات آشفته» را اینجا در یوتیوب تماشا کنید. ترانه: سیدمهدی موسوی موزیک: آرس‌بند نویسنده و کارگردان ویدئو: ایوب ناصری

و دیگه صبح نشد…

هزار دفه مُردیمشبو عقب بردیمخورشیدو آوردیم…و بعد صبح نشد! نوشتیم از فرداتوو گریه‌ی سارارو بغض دیواراتوو شرم میدوناکف خیابونا…و بعد صبح نشد از خونه‌ی دیوافانوسو دزدیدیمستاره رو چیدیمبه بوسه برگشتیمتیرگیو کُشتیم…و بعد صبح نشد به خاک بخشیدیماون‌همه هرگز روانار قرمز روصدای بارونوشهرِ پُر از خونو…و بعد صبح نشد رو دست‌ها بردیمرفیق بی‌سر رونعش برادر روصدای اطلاعت بیشتر دربارهو دیگه صبح نشد…[…]

من در کتابخانه‌ی خود هستم

در «فیس‌بوک» بود… خبر پیچید:لو رفتنِ رژیمِ زنی لاغر!اعطای لوح و سکّه به یک مدّاحچسناله‌های خانم بازیگر در «اینستاگرام» کسی غش کردبا عکسِ دوست‌دخترِ خواننده!با فحش‌های مردمِ باغیرت!!:-«چیزم توو چیزِ دختره‌ی جنده!!» از آسمان شروع به بارش کردهر جمله‌ی شروع شده با «کاف»!لبخند و درد و لایک به هم آمیختدر عکس تازه‌ی «پدرِ شوآف!».رژ زد، اطلاعت بیشتر دربارهمن در کتابخانه‌ی خود هستم[…]

آخرین سنگ

گفتم لباس قرمزت را نپوش ما کمونیست نیستیم گفتم لباس مشکی‌ات را نپوش ما آنارشیست نیستیم گفتم لباس سبزت را نپوش ما فتنه‌گر نیستیم گفتم در این مملکت فقط آدم‌های لخت را نمی‌گیرند بعد آنها رسیدند و سنگسارمان کردند اوّلین سنگ را کسی انداخت که لباسش را یادم نیست آخرین سنگ را کسی انداخت که اطلاعت بیشتر دربارهآخرین سنگ[…]

The last of all saviours

Like a sexual orientationFrom words I’m a deviationBaseless, I’m from madness a realisationGenderless, I’m from being an incarnation Compounded of impatience and patienceI’m a volcano on the peak of a mountain,Indifferent to “subject” and “object,”I’m engaged with the love making of the spirit Darling, enjoy your life, no matter howWhy should I hinder you? “I”, اطلاعت بیشتر دربارهThe last of all saviours[…]

سوره‌ی «شک»

به تلویزیون بنگر، به ریزش برفک‌هاگذر کن از این ایمان به مرحله‌ی شک‌ها به تلویزیون بنگر، به مزرعه‌ی گندمهجوم کلاغان را، سکوت مترسک‌ها به تلویزیون بنگر، به خنده‌ی جادوگرفرو شدنِ سوزن، درون عروسک‌ها! به تلویزیون بنگر که یکسره می‌خوانَدسرودِ نخواندن را به گوش چکاوک‌ها به تلویزیون بنگر، به قاتل رؤیاهاتاگرچه علیه توست تمامیِ مدرک‌ها به اطلاعت بیشتر دربارهسوره‌ی «شک»[…]