ایران رگش رو زد…

رگش رو زد یه دختر توی انباری

یه ماشین، نصفه‌شب تو کوچه ترمز کرد

صدای جیغِ یه تاریخ غم اومد

یه راننده به یه رویا تجاوز کرد


رگش رو زد یه زندونی تو سلولش

نگهبان رفت سمت خونه با شادی

گذشت از میله‌ها خونی که می‌پاشید

رو دیوارا نوشت از عشق و آزادی


رگش رو زد یه سربازِ پُر از حسرت

دو سال از زندگیشو تاخت زد با خون

ستاره‌ها فرو افتادن از دوشش

می‌خواست از پادگان گم شه، بره بیرون


رگش رو زد یه دانشجوی اخراجی

فضای خوابگاه و شب، پُر از مه شد

یه دانشجو دو تا قرص مسکّن خورد

یکی تا صبح زیر جزوه‌ها له شد


رگش رو زد یه معتادِ بدون اسم

رها کرد این جهان و قلب سنگش رو

به عکس بچّگیِ دخترش زل زد

تو جوب انداخت با گریه سرنگش رو


رگش رو زد یه مادر، نصفه‌شب تو پارک

یکی تو سطلِ آشغالا غذا می‌خورد

یه مرد از زندگی برگشت تا خونه

یه نوزادِ گرسنه باز خوابش برد

خبر پر شد تو دنیا: یه سلبریتی

رو بازوی چپش، عکس سگش رو زد!

صدای خسته‌ی ما رو کسی نشنید

کسی نشنید که «ایران» رگش رو زد



سید مهدی موسوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *