در کشوری در حال تجربهی مدرنیزاسیون، مطمئناً دیزی و قرمهسبزی جای خودشان را به فستفودها و مولتیویتامینها خواهند داد. سرعت، کارکردگرایی و یکسانسازی جایی را برای خلق زیباییها و به قول میلان کوندرا، «آهستگی» نمیگذارد. در همین زمان است که مخاطب از خواندن داستانهای طولانی از هزار و یکشب گرفته تا کلیدر به سمت ادبیات مترویی میرود. داستانهایی کوتاه، سهل و به دور از پیچیدگیهای فرمی و ساختاری. و از همین روست که مثلاً «بازی عروس و داماد» بلقیس سلیمانی به چاپ چندین باره میرسد اما آثار «ماریو بارگاس یوسا» بزرگ، حتی به نیمی از فروش آن دست پیدا نمیکند!
اگر نگاهی اجمالی به مجموعهی «صدفها آبستن مروارید میشوند» بیندازیم، اولین نکتهای که به چشم میخورد کوتاهی و سادگی اشعار است. چیزی که نه در این مجموعه بلکه در اکثر کتابهای شاعران جوان سپیدسرا دیده میشود. هرچند اقبال دوباره به قالبهایی نظیر رباعی و دوبیتی از همین اشتیاق و رویکرد در بین شاعران کلاسیکسرا نیز خبر می دهد (البته شاعران زبانگرا و پستمدرن چه در قالب سپید و چه در قالبهای کلاسیک رویکردی کاملاً متفاوت دارند). بسیاری از اشعار این مجموعه کمتر از ده سطر بوده و کلّ شعر بر اساس یک ایدهی ساده و یک کشف شاعرانه (مثلاً شباهت رنگ دریای مدیترانه و مادهی شیمیایی کات کبود) بنا نهاده شده است. توجه به فرم، ایجاد لحن، ترفندهای زبانی، صنایع ادبی و… مورد توجه «صدف درخشان» نبودهاند و او سعی کرده ایدهای که به ذهنش رسیده را در کمال ایجاز و بی هیچ پیچیدگی یا گسترش به روی کاغذ منتقل کند.
البته مسیر رو به رشد شاعر نسبت به مجموعهی قبلیاش یعنی «ریل ها دوربرگردان ندارند» مشهود است. اضافههای تشبیهی و ترکیبسازیهایی نظیر سقف چشمها، آبستن خاطرات، ضیافت واژهها و… در این مجموعه بسیار کمشمارتر از مجموعهی قبلی هستند و شاعر به استعارهها و نمادهایی نظیر قوطی کنسرو، اتوشویی، زیرسیگاری و… رویکرد بیشتری داشته است که علاوه بر مزیت استعارهها بر تشبیه، از لحاظ تصویری نیز تازهتر و مدرنتر هستند. همینگونه است یکدستتر شدن زبان و دوری از شاعرانه حرف زدن تصنعی در سطح کلام. هرچند هنوز هم گاهی سطرهایی مثل «چه زیبا»، «آهسته گام بردار»، «دیگر بس است» و… به یکدستی و روانی کلام لطمه میزنند.
یکی از تغییرات مشهود داستان مدرن، گرایش از زاویهدید سومشخص به اولشخص بوده است. اما در شعر امروز ما و مخصوصاً ادبیات رایج در فضاهای مجازی و همچنین جلسات ادبی، این گرایش به نوعی ابتذال بدل شده است. بسیاری از اشعار را میخوانیم که «من» در حال سخن گفتن و زنجموره است (که اتفاقاً در اکثر اوقات با خود شاعر یکی است و حتی بین راوی و مؤلف فاصله گذاری صورت نگرفته است) و بعد با «تو»یی آشنا میشویم که شاعر رو به او سخن میگوید. و چون راوی با مؤلف یکی است، تقریباً اکثر شعرها لحن، فضاسازی، کلمات کلیدی و… یکسان دارند و مخاطب بعد از خواندن چند شعر از مجموعه خسته میشود. نکته ای که برای من جالب بود، دوری «صدف درخشان» از این مُد ادبی است. او بدون توجه به همذاتپنداری مخاطب و همراهی حسی، در اکثر اوقات نگاهی بیرونی به خود و مقولهی زن دارد و اکثر اشعار با زاویهدید دوربین یا دانای مطلق نوشته است. در این مجموعه شعرهایی نظیر زن، تلنگر، اعتصاب، به دریا میزند و… از این دستهاند. هرچند این نگاه بیرونی هنوز آنقدر پخته نشده که به عدم قضاوت یا حتی تکنیکهای روایتی منجر شود.
اگر بخواهیم در این مجموعه به دنبال نقاط ضعف بگردیم، شاید رو شدن بعضی از سطرها و دور شدن از کشف و نگاه شاعرانه بیشترین چیزی است که به چشم میآید. هرچند در ابتدای بحث به این موضوع اشاره کردیم که سادگی از ویژگیهای این نوع اشعار است و اگر بخواهیم نقدی داشته باشیم، باید آن را متوجه کل رویکرد و جریان غالب کنیم نه شعر و مجموعهای خاص. اما در بعضی سطرها به نظر من شاعر خیلی مخاطب را دست پایین گرفته و برای همراهی مخاطب عام، گاهی به نوعی رمانتیکنویسی سانتیمانتال، گاهی به کاریکلماتور و گاهی هم به نوعی نثر شاعرانه نزدیک شده است. از نوع اول میتوان به سطرهایی نظیر «بوی نا میدهد/ این روزها/ دلم/ و مسافرخانهها نیز بوی محبت نمیدهند»، از نوع دوم میتوان به سطرهایی نظیر «آنقدر به توانت رساندم/ که دیگر در سایهی هیچ رادیکالی نمینشینی» و از نوع سوم میتوان به سطرهایی نظیر «اما من/ خریدار آن لبخند تلخم/ که شیرینیاش را/ به کودکی داد/ تا لحظهای بخندد» اشاره کرد.
در انتها باید گفت که خواندن مجموعهی دوم «صدف درخشان» ما را مشتاق میکند که منتظر مجموعهی بعدی او بمانیم زیرا اگر همین مسیر ادامه پیدا کند، مطمئناً با شعرهایی حتی از این نیز زیباتر روبهرو خواهیم بود. شعرهایی که «دکتر کیومرث منشیزاده» در مقدمهی مجموعه آنها را «شعر هندسی» نامیده است.
در انتها این نگاه کوتاه به مجموعه را با یکی از شعرهای موفق کتاب یعنی «دریای سیاه» به پایان میبرم:
مرد بندری/ ماهیهایی را سرخ می کند/ که چند ساعت قبل/ در دریای سیاه/ معاشقه میکردند…
مهدی موسوی، ۱۳۹۲