و دیگه صبح نشد…

هزار دفه مُردیم
شبو عقب بردیم
خورشیدو آوردیم…
و بعد صبح نشد!

نوشتیم از فردا
توو گریه‌ی سارا
رو بغض دیوارا
توو شرم میدونا
کف خیابونا…
و بعد صبح نشد

از خونه‌ی دیوا
فانوسو دزدیدیم
ستاره رو چیدیم
به بوسه برگشتیم
تیرگیو کُشتیم…
و بعد صبح نشد

به خاک بخشیدیم
اون‌همه هرگز رو
انار قرمز رو
صدای بارونو
شهرِ پُر از خونو…
و بعد صبح نشد

رو دست‌ها بردیم
رفیق بی‌سر رو
نعش برادر رو
صدای شلاقو
سوختن باغو…
و بعد صبح نشد

تمام اون شب‌ها
نشست با وحشت
یه بچه توی کمد…
و بعد صبح نشد!

و دیگه صبح نشد…
و دیگه صبح نشد…
.
سید مهدی موسوی

Photo by Cameron Strandberg

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *