مقدمه‌ی مهدی موسوی بر مجموعه‌شعر «زیست مسالمت‌آمیز با گیوتین» از عباس اصغرپور

«رنج» از دیرباز یکی از مهم‌ترین دل‌مشغولی‌های فلسفی انسان بوده است. مفهومی که بسیاری از آثار هنری در طول تاریخ به آن پرداخته و هرکدام از کهن‌ترین آثار ادبی مکتوب جهان به‌شکلی بازتاب‌دهنده‌‌اش بوده‌اند. در «گفتگوی مرد سرخورده با روحش» اولین تأملات مکتوب پیرامون میل به خودکشی را در ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد در مصر باستان می‌بینیم: «مرگ امروز برایم شیرین‌تر از عطر گل است… خسته‌ام از این زندگی، دل‌زده‌ام از شرارت انسان‌ها». در همان سال‌ها «حماسه‌ی گیلگمش» در بین‌النهرین نوشته می‌شود که به مرگ، فقدان، رنج هستی و جاودانگی می‌پردازد. آغاز سفر گیلگمش با رنج شناختِ فناپذیری و از دست دادن دوست است: «نباید بمیرم، همان‌گونه که انکیدو مرد؟! اندوه دلم را فرا گرفته است؛ می‌ترسم بمیرم!» در «عهد عتیق» (کتاب ایوب) نیز با ژرف‌ترین پذیرش رنج روبرو هستیم. ایوب همه چیز را از دست داده اما هنوز ایمان دارد؛ گرچه بعدتر در همین کتاب با خدا به گفتگوی تلخ و پررنجی می‌نشیند: «بعد از آن ایوب دهان گشود و روز تولد خود را نفرین کرد: کاش آن روز که زاده شدم، نابود می‌شد!» و در همان روزگار در هند باستان در «اوپانیشادها» می‌خوانیم که «همچون خانه‌ای با درهایی بسیار، حواس، رو به بیرون دارند. از این رو، انسان آنچه را بیرون است می‌نگرد؛ و کمیاب است که چشم درون بگشاید و در پی آتما رود. آنان که این را ندانند، همچنان در چرخه‌ی رنج باقی می‌مانند». از مصر تا بین‌النهرین تا سرزمین عوص تا هند هزاران سال پیش این رنج است که منشأ اندیشیدن و نوشتن شده و داستان‌ها و اسطوره‌ها را رقم زده است.

رنج، هم‌زمان در اروپا نیز، در حماسه‌ها و تراژدی‌های یونان باستان دست‌مایه‌ی خلق آثار ادبی بوده است. «هومر» در «ایلیاد و اودیسه» به مفهوم جنگ و مرگ می‌پردازد: «رنجِ انسان پایان ندارد، حتی برای قهرمانان بزرگ. مرگ، بزرگ‌ترین رنج است و جنگ، سرچشمه‌ی همه دردها». همان رنجی که ۳۰۰ سال بعد «سوفوکل» در «ادیپ شهریار» تصویر می‌کند اما این‌بار انگشت اتهام را به سمت تقدیر می‌گیرد: «چه رنجی است بزرگ‌تر از آن که انسان از سرنوشت گریزی ندارد، حتی اگر خود را از آن پنهان کند؟!». «آیسخولوس» نیز در «پرومتئوس در بند» مفهوم رنج را در مبارزه برای عدالت جستجو کرده و وجه دیگری از آن را بیان می‌کند: «رنج من به خاطر نجات انسان است، اما شکنجه‌ی خدایان ابدی‌ست». و در این میان «اورپید» با نگاهی انسانی‌تر به عشق‌های شکست‌خورده و تناقض‌های درونی انسان می‌پردازد و تصویری روشن‌تر و امیدوارانه‌تر از رنج در آثاری مانند «مده‌آ» تصویر می‌کند: «رنج عمیق‌ترین سلاحی است که انسان در برابر خیانت و بی‌عدالتی دارد.» از همین‌رو است که تراژدی‌ها در یونان باستان اوج می‌گیرند زیرا بازتاب‌دهنده‌ی رنجی عمیق هستند که از آن گریزی نیست و تنها می‌توان از رنج به رنجی بزرگتر گریخت. قهرمانانی که یا سیزیف‌وار با سرنوشت خود می‌جنگند و مخاطب در وضعیتی آیرونیک به تماشای امیدها و تلاش‌های بیهوده‌شان می‌نشیند یا سرنوشت محتوم و غم‌انگیز خود را قبول می‌کنند و پایان‌هایی سرشار از مرگ، اندوه و حسرت را رقم می‌زنند.

در ادبیات فارسی نیز رنج سرچشمه‌ی خلق اکثر آثار ماندگار بوده است. در «مثنوی معنویِ» مولانا، رنج جدایی است که تصویر می‌شود: «بشنو از نی چون حکایت می‌کند/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند». سعدی گاه در غزل‌هایش از رنج‌های زمینی می‌گوید: «به رنج بی‌تو نشستن، نه زندگی باشد / گرت به خاک رسانم، دمی بیاسایم» و گاهی در «گلستان» از رنجی اجتماعی و انسانی حرف می‌زند: « بنی‌آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار». «شاهنامه» نیز اگرچه شرح دلاوری‌ها و قهرمانی‌هاست اما آنچه از فردوسی در یادها مانده است، بخش‌هایی نظیر «مرگ سهراب به دست پدر»، «مرگ رستم به دست برادر» و قصه‌ی جوانانی است که کشته می‌شدند و مغزشان خوراک مارهای ضحاک می‌شد! دیگر مثنوی‌های فارسی نیز یا با مرگ «لیلی» و «مجنون» به پایان می‌پذیرد یا با خودکشی «فرهاد» پس از شنیدن خبر جعلی مرگ «شیرین»! شخصیت‌های شعرهای کلاسیک فارسی چنان رنج را پذیرفته و محترم می‌دانند که انگار در فقدان آن وجود خارجی ندارند؛ همان‌گونه که حافظ در تفسیر دردناک خود از زندگی می‌گوید: «مقام عیش میسّر نمی‌شود بی‌رنج/ بلی به حکمِ بلا بسته‌اند عهدِ الست». در شعر کلاسیک ما، جهانی فارغ از رنج کشیدن قابل تصور نیست؛ همان‌گونه که «شوپنهاور» رنج را ذات هستی می‌داند.در ادبیات معاصر فارسی نیز آنچه ماندگار شده است، تصویر رنج است: مرد غرق‌شده در دریا که آدم‌ها را در شعر «نیما» صدا می‌زند، بردگان در غل‌وزنجیر شعر «اخوان» که کتیبه‌ای را به امید یافتن رازش بیهوده به آن‌سو برمی‌گردانند، آن دو دست جوان شعر «فروغ» که زیر بارش یکریز برف مدفون می‌شوند، پایان «بوف کور» هدایت با فروپاشی روانی راوی و انتهای «سه قطره خون» با اعدام راوی، کرم کوچک ابریشم «منزوی» که به امید پریدن، قفس می‌بافد و جنگجوی «نصرت» که نجنگیده اما شکست خورده است. در ادبیات فارسی شعرهای پر از امید و خالی از رنج و اندوه یا در پشت کامیون‌ها نوشته می‌شوند یا توسط خوانندگان عام‌پسند برای رقص در عروسی‌ها خوانده می‌شوند. هرچند در همان عروسی‌ها هم مردم یا با «باز منو کاشتی رفتی/ تنها گذاشتی رفتیِ» مرتضی می‌رقصند یا با خدایی که تنهاست و می‌داند «تنها بودن چه سخته» با صدای بیژن مرتضوی! گاهی هم در عروسی‌ها امید از زبان پدری می‌خواند که به دخترش می‌گوید: «می‌خوای عروس بشی، قشنگ‌ترین عروس دنیا/ می‌ذاری همه‌ی عروسکاتو واسه‌ی ما!» انگار حتی در شادترین لحظات ایرانیان باید رنج جریان داشته باشد و بدون آن حتی هنر سرگرم‌کننده نیز بی‌معناست!

تمام اینها را گفتم که بگویم «عباس اصغرپور» شاعر رنج‌هاست. اصلا شعر او نمی‌تواند بدون رنج معنایی پیدا کند و به هر محتوایی که می‌پردازد و هر فرمی را که انتخاب می‌کند، باز این رنج است که به بیانی تازه تصویر می‌شود. در مجموعه‌ی قبلی او «سمعکی روی گوش آجرها» ما شاهد بیان این رنج‌ها بودیم، اما در مجموعه‌ی تازه‌ی او «زیست مسالمت‌آمیز با گیوتین»، همان‌گونه که از نامش پیداست، با نمایشی بی‌پرواتر از رنج‌های انسانی روبرو هستیم. در مجموعه‌ای که تنها ۷۱ شعر و ترانه را شامل می‌شود، ما بیش از ۱۱۳ بار به واژه‌های رنج، غم، ترس و درد برمی‌خوریم؛ درحالی‌که در بقیه‌ی سطرها نیز شاعر بدون به‌کارگیری این کلمات در حال تصویرسازی آن‌ها است. تصاویری که در مجموعه‌ی قبلی او بیشتر رنجی شخصی و فلسفی بود و در این مجموعه به‌شکل رنجی اجتماعی و سیاسی درآمده است.کتاب با این مصرع شروع می‌شود: «شاعر شدن نه گفتنی به منطق و عقل است». «نه گفتنی» که در گذشته در «بارتلبی محرر: داستانی از وال استریت» هرمان ملویل دیده‌ایم؛ مردی که شجاعت نه گفتن را دارد و جان خود را در این راه از دست می‌دهد. شخصیت شعر آغازین «عباس اصغرپور» نیز از همین جنس است. با چاقویی بر روی گردن می‌رقصد و نه‌تنها از حکومت بلکه از مردم کشورش چاقو می‌خورد، اما در انتهای شعر باز هم به فراموشی «نه» می‌گوید. او نماد شاعری است که اصغرپور می‌پسندد و درواقع مانیفست او است راجع به آنچه شعر باید باشد! مانیفستی که خودش در این کتاب به آن صمیمانه وفادار بوده است: تعهد به سکوت نکردن در برابر رنج!اعتراض اصغرپور در اشعارش در سطح نمی‌ماند و تنها حکومت‌ها و صاحبان قدرت را نشانه نمی‌گیرد، اتفاقا او آدم‌های جامعه را تصویر می‌کند: «یک زندگی در مردم و هی مردن از مردم»، «به اعتماد شما واقعا امیدی نیست»، «تو آسمون پر از/ پرواز کرکسا»، «جنگه و با سکوت همدستی/ صورت آدما کبود شدن»، «از نارفیق و دوست کتک خوردیم»، «رفقامون شکنجه‌گر بودن» و… او اعتقاد دارد که که دیکتاتورها از دل همان جامعه‌ای بیرون آمده‌اند که مردمش هرکدام دیکتاتوری کوچک در مغز و قلبشان دارند. شعر اصغرپور فریادی است از رنج‌های انسانی که در این جهان زشت تنهاست و همچون آخرین سامورایی با شعرش به جنگ پلیدی‌ها آمده است. او برعکس شاعران کلاسیک از رنج لذت نمی‌برد و نه‌تنها منتظر روز خوب نشسته که در پی رقم زدن آن با دست‌های خود است.

اصغرپور اگرچه تصویرگر رنج‌های جامعه‌ی پیرامون خود است، اما هرگز تلاش نمی‌کند که با امید دادن واهی، شعرش را به افیونی خوش‌بینانه بدل کند که در این روزگار طرفدار زیاد دارد. او با نگاهی رئالیستی وضعیت را شرح می‌دهد، راه تغییر را می‌گوید و واقع‌بینی را جایگزین امید می‌کند، زیرا باور دارد که نتیجه‌ی امیدهای بیهوده یا رخوت است یا سرخوردگی. ازهمین‌رو است که در شعر او به چنین سطرهایی برخورد می‌کنیم: «گفتی که روز خوب تو می‌آید/ و کاشکی دروغ نمی‌گفتی!» یا «کدام ریل قطار/ کدام فرودگاه و ترمینال/ انسان را به سرزمین بی‌رنج می‌رساند» یا «خبرها وعده می‌دن روز خوبو/ خیابون بوی خون تازه می‌ده!»حدود پانصد سال قبل بود که «میشل دو مونتنی»، فیلسوف فرانسوی، نوشت: «ما از رنج می‌آموزیم، نه از لذت!» این به نظرم می‌تواند بهترین دلیل باشد که چرا باید «زیست مسالمت‌آمیز با گیوتین» را خواند. شعرهای او غزل‌هایی در وصف لب و گیسو و پستان نیستند. شعرهای او حتی شرح سانتی‌مانتال عاشقیت‌ها و جدایی‌های نسل شبکه‌های اجتماعی نیستند. او حتی سعی نمی‌کند با نگاهی ژورنالیستی به مسائل سیاسی، شعرهایی برای مناسبت‌ها و افراد بگوید. او برای لذت بردن شما یا حتی خودش نمی‌نویسد. اصغرپور آیینه‌ای را درمقابل روزهای سیاه جهان قرار داده است و به عمیق‌ترین سلول‌های آن سرک می‌کشد تا بی هیچ قضاوتی از رنج بنویسد. «نارفیقی» و «خیانت» کلیدواژه‌هایی مهم در شعر او هستند اما ارتباطی به فضای فیلمفارسی‌های دهه‌ی چهل ندارند. این کلمات در شعر اصغرپور بازتعریف می‌شوند و معنایی جهان‌شمول‌تر می‌یابند. مثلا خیانت در مجموعه‌ی حاضر ربطی به همخوابگی و مثلث‌ها و مربع‌های عشقی ندارد، بلکه ما آدم‌هایی را شاهد هستیم که به ایده‌ها، زیبایی‌ها، حقیقت، دوستی، وطن، رؤیا، آزادی و عشق خیانت می‌کنند؛ آدم‌هایی که بی‌آنکه بدانند، قبل از هر چیز و هر کس به خودشان خیانت کرده‌اند.

«زیست مسالمت‌آمیز با گیوتین» پس از ۱۸۰ صفحه به شعر انتهایی می‌رسد. با سطرهایی مانند «باید ادامه داد ولی تنها/ باید ادامه داد ولی شاکی» که از پایان نیافتن رنج و لزوم ادامه‌ی مبارزه حرف می‌زنند و شاید ادامه‌ی همان شعر نخستین مجموعه باشند که شاعر را به «نه گفتن» فرامی‌خواند. «عباس اصغرپور» در مجموعه‌ی دومش نسبت به مجموعه‌ی اول غمگین‌تر، عمیق‌تر، ناامیدتر و تجربه‌گراتر است اما آنچه این مجموعه را خاص می‌کند، رنجی است که واقعی است و برای لایک و فالوور گرفتن در فضای مجازی نیست؛ برای همین هم شاعرش تن به سانسور نداده و کتابش را رایگان در اختیار مخاطب قرار داده است و از نمایشگاه کتاب و جلسات رونمایی و نقد و خیلی چیزهای دیگر چشم‌پوشی کرده است. اینها شاید از دور ساده به نظر برسند اما وقتی پای عمل به میان می‌آید، می‌بینیم که خیلی از آنها که صدای اعتراضشان از همه بلندتر است و حتی ساکن کشورهای خارجی هستند، اول از همه در صف وزارت ارشاد می‌ایستند تا شاید تکه‌پاره‌های اثرشان مجوز بگیرد.

وقتی کتابی که درباره‌ی رنج‌های انسان معاصر است به پایان می‌رسد، بهتر است سکوت کرد. به قول «کورت ونه‌گات»: «و بعد از بمباران، ما بیرون آمدیم و در میان اجساد و خاکسترها ایستادیم. کسی چیزی نگفت. هیچ‌کس چیزی نگفت. هیچ‌کس هرگز چیزی نگفت…» و باز هم به قول او «جیک‌جیک؟!»…

مهدی موسوی

تابستان ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *