آخرین سنگ

گفتم لباس قرمزت را نپوش ما کمونیست نیستیم گفتم لباس مشکی‌ات را نپوش ما آنارشیست نیستیم گفتم لباس سبزت را نپوش ما فتنه‌گر نیستیم گفتم در این مملکت فقط آدم‌های لخت را نمی‌گیرند بعد آنها رسیدند و سنگسارمان کردند اوّلین سنگ را کسی انداخت که لباسش را یادم نیست آخرین سنگ را کسی انداخت که اطلاعت بیشتر دربارهآخرین سنگ[…]

The last of all saviours

Like a sexual orientationFrom words I’m a deviationBaseless, I’m from madness a realisationGenderless, I’m from being an incarnation Compounded of impatience and patienceI’m a volcano on the peak of a mountain,Indifferent to “subject” and “object,”I’m engaged with the love making of the spirit Darling, enjoy your life, no matter howWhy should I hinder you? “I”, اطلاعت بیشتر دربارهThe last of all saviours[…]

سوره‌ی «شک»

به تلویزیون بنگر، به ریزش برفک‌هاگذر کن از این ایمان به مرحله‌ی شک‌ها به تلویزیون بنگر، به مزرعه‌ی گندمهجوم کلاغان را، سکوت مترسک‌ها به تلویزیون بنگر، به خنده‌ی جادوگرفرو شدنِ سوزن، درون عروسک‌ها! به تلویزیون بنگر که یکسره می‌خوانَدسرودِ نخواندن را به گوش چکاوک‌ها به تلویزیون بنگر، به قاتل رؤیاهاتاگرچه علیه توست تمامیِ مدرک‌ها به اطلاعت بیشتر دربارهسوره‌ی «شک»[…]

گریه می‌کنم

دارم به گریه می‌كنم و گریه می‌كنم از تو، به تو، بدون تو، تو! گریه می‌كنم… . تو نیستی! شبیه كلیدی بدون قصر پرسه زدن به تنهایی در «ولیّ عصر» . من، سردی نبودن دستی كه هیچ وقت… شب، تاكسی، صدای «مهستی» كه هیچ وقت… . «به من نگا كن واسه‌ی یه لحظه/ نگات به اطلاعت بیشتر دربارهگریه می‌کنم[…]

سفرنامه

با احترام به شهیار قنبری…   نور بی اسم توی ذوقم زد باز شد یک دریچه در کمدم اول شعر از تو افتادم به کجایی که می رود به خودم اسب سرکش شب مرا زین کرد از سر زندگیت سر رفتم پاره خطی شدم که پاره شده بی تو از صفر تا سفر رفتم برج اطلاعت بیشتر دربارهسفرنامه[…]

سفرنامه دو

از نیمه های من، دهه ی پنجاه با موی تو، سیاهی شب مُد شد از زور می زدی وسط ِ گریه و بچه ای دچار تولد شد پنجاه و پنج مرتبه خون پاشید یک مشت ماجرای پلیسی بود از مادرم جنون زده در چادر در صحنه ی شعارنویسی بود بابا کنار مارکس قدم می زد اطلاعت بیشتر دربارهسفرنامه دو[…]

در پس‌زمینه، گریه‌ی یک‌ریزِ ابرها…

من هاشمم! که کارگر کارخانه‌ام با یک زن و چهار پسر، چند دخترِ… بی‌اتّفاق خاص به جز مرگ مادرم بی‌هیچ عاشقانه و بی‌هیچ خاطره در مُردگی دائمی خود شناورم از ذرّه های زنده‌ی خود کار می‌کشم تا شب، غرور له شده در کارخانه‌ام تا صبح، پشت پنجره سیگار می‌کشم من آتنام! سالِ یکِ رشته‌ی حقوق اطلاعت بیشتر دربارهدر پس‌زمینه، گریه‌ی یک‌ریزِ ابرها…[…]

عمودی‌ها

سرش را انداخته پایین و تندتند در حال نوشتن است. معلوم است که اصلاً به حرف‌هایم گوش نمی‌دهد. سکوت می‌کنم و زل می‌زنم به مجسمه‌ی عجیب روی میزش که آنقدر به لبه‌ی میز نزدیک شده که مطمئنم تا دقایقی دیگر پایین می‌افتد. موجودی بدون دست و پا و دهان و هر چیزی جز یک تنه‌ی اطلاعت بیشتر دربارهعمودی‌ها[…]

از چیزهای مختلفی شروع می‌شود

از چیزهای مختلفی شروع شد. مثلاً همان فردی که مثل یک سایه هر روز چند بار از کنارم رد می‌شد یا همین سپیده که توی اتاق بغلی دارد…   – راستی گفتی سپیده! شما چه جوری با هم آشنا شدین؟ دارد توی کیفم دنبال عکس با شماره تلفن‌های ناشناس می‌گردد یا از اول داستان می‌دانستم که اطلاعت بیشتر دربارهاز چیزهای مختلفی شروع می‌شود[…]

قضیه‌ی پیچی که توی سوراخ می‌چرخید اما باز نمی‌شد

قضیه از همان جایی شروع شد که پیچ توی سوراخ می‌چرخید و باز نمی‌شد… بابا که همیشه زودتر از بقیه حرف می‌زند فکر می‌کرد که پیچ هرز شده است. می‌گفت پیچ‌های هرز به هیچ دردی نمی‌خورند. باید با زور درشان بیاوری بیندازی دور. بابا پیچ‌های هرز را هرزترین پیچ‌های هرز می‌دانست! بابا که خیلی فکر اطلاعت بیشتر دربارهقضیه‌ی پیچی که توی سوراخ می‌چرخید اما باز نمی‌شد[…]