مطمئن بودم که قرار است اتفاق بدی بیفتد…
سه شماره را بیشتر نگرفته بودم که… بامب!… موتور همسایهمان بین دو تا ماشین له شد. شمارهها را قاطی کردم، دوباره شمارهاش را گرفتم دستم میلرزید، زنبوری بالای سرم آرام میچرخید، دکمهها زير انگشتهایم مقاومت میکردند، شماره را گرفتم، مشترک مورد نظر در دسترس «هیچکس» نبود!!! امروز باید روز خاصی باشد، حتما یک جای تاریخ اطلاعت بیشتر دربارهمطمئن بودم که قرار است اتفاق بدی بیفتد…[…]