در پسزمینه، گریهی یکریزِ ابرها…
من هاشمم! که کارگر کارخانهام با یک زن و چهار پسر، چند دخترِ… بیاتّفاق خاص به جز مرگ مادرم بیهیچ عاشقانه و بیهیچ خاطره در مُردگی دائمی خود شناورم از ذرّه های زندهی خود کار میکشم تا شب، غرور له شده در کارخانهام تا صبح، پشت پنجره سیگار میکشم من آتنام! سالِ یکِ رشتهی حقوق اطلاعت بیشتر دربارهدر پسزمینه، گریهی یکریزِ ابرها…[…]