مهم نیست که وسط یکی از بدترین سفرهای زندگیت باشی و موشنسیکنس و میگرن و غذای بدمزه و اینترنت افتضاح و… عصبیات کرده باشد. کافی است یکی از عکسها و دایرکتها و پستهای دوستان و عزیزانت را باز کنی و حس کنی هنوز داری داخل ایران کنار آنهایی که دوستشان داشتی و داری نفس میکشی.
مهم نیست که با مناسبت این روز موافق باشم یا نباشم، مهم این است که برای من همیشه روز معلم حتی از روز تولدم مهمتر بوده است. چون خودم را چیزی جز ذات کلمهی “معلم” نمیدانم. و وقتی تقریبا همهی آنهایی که روزی یا لحظهای یا دقایقی در کارگاهم بودهاند یا با هم از ادبیات حرف زدهایم یا از دورها کتابهای مرا خواندهاند یا حتی حق استادی به گردن من دارند مرا لایق کلمهی معلم میدانند و با پیامی یا پستی به من تبریک میگویند دیگر چه چیز مهم است؟ و من چه حقی برای مردن و نبودن دارم با تعهدی که این کلمه برای آدم میآورد؟
کسانی این دو روز به من تبریک گفتند و پست به روز کردند و… که فکر میکردم مرا کاملا از یاد بردهاند. حسّ خوبی است فراموش نشدن حتی در این غربت لعنتی که یک اتفاق ساده مثل فیلترینگ تلگرام، ارتباطت را با کلّ آنهایی که دوستشان داری و زبان و دردهای مشترکی دارید مختل میکند. من معلمهای خوب زیادی داشتهام که اولین و بزرگترینشان “مادرم” بوده است و بعد از او افرادی با گرایشها و نگاههای متفاوت مثل آقای ابویی، فروغی، مرادخانی، جهانیان و… که از هر کدام چیزی آموخته بودم و حرفی. اما چه کنم که امروز دورم و بعد نزدیک به دو دهه، کارگاههایم در ایران تعطیل است و محدود به کارگاههای آنلاینی که هرگز جای کارگاه حضوری را نمیگیرد.
با تکتک پست های شما خوشحال شدم و با بعضیشان عاشقانه گریستم. پس من هم خبری را به شما میدهم که شاید بعضیهایتان منتظرش بودید:
کتاب “دلقکبازی جلوی جوخهی اعدام” که اشعار بعد از “انقراض پلنگ ایرانی” تا زمان تبعید را دربرمیگیرد آمادهی چاپ است. امیدوارم بشود مثل “گفتگو در تهران” نسخهی چاپی کتاب را هم به دست شما داخل ایران برسانم. منتظر خبر انتشارش در هفتههای آینده باشید.
دوستتان دارم و به امید روزی که زیر برج آزادی با هم شعر بخوانیم و برقصیم و عشقبازی کنیم و با صدای بلند به ریش دنیا بخندیم…
.
یک معلم:
سید مهدی موسوی