درباره‌ی ضدداستان: مقدمه‌‌‌ی مهدی موسوی بر کتاب «ما رو دور ننداز» از مجید کلاته‌عربی

اگر این کتاب را به امید خواندن داستان‌هایی با ساختار کلاسیک آغاز کرده‌اید، بگذارید همین‌جا ناامیدتان کنم. «ما رو دور ننداز» یک مجموعه‌ی ضدداستان است و نه از شخصیت‌پردازی خبری است و نه از اوج و فرود و نه حتی پیرنگ داستانی. «مجید کلاته‌عربی» نه می‌خواهد با احساسات شما همراه شود و نه شما را سرگرم کند؛ او بازتاب دیوانه‌وار جهانی است که دیگر نمی‌توان در آن به هیچ کلان‌روایتی دل خوش کرد و مخاطب قرار است به‌جای لذت بردن، دچار فلسفیدن و حتی فراتر از آن اضطراب و سرگردانی شود؛ اضطراب و تلنگری از آن جنس که با رادیکال‌ترین آثار «بارتلمی» تجربه کرده‌اید. او روایت، معنا، زبان و حتی واقعیت را به بازی می‌گیرد و اگر در انتظار یک داستان کلاسیک یا مدرن با همان عناصر آشنای همیشگی هستید، حتما ناامیدتان خواهد کرد.

درباره‌ی ضدداستان هرگز دیدگاه‌های متعادلی در کار نبوده است؛ یا افرادی مانند «جان بارت» آن را یکی از معدود راه‌های نجات ادبیات از کهنگی دانسته‌اند یا منتقدانی مثل «هارولد بلوم» آن را واکنش روشنفکرانه‌ی بی‌احساس به رنج بشر دانسته‌اند. مخاطبان هم از این دو گروه بیرون نبوده‌اند؛ یا ستایشگرانی بی‌چون‌وچرا بوده‌اند یا مخالفانی پر و پا قرص! اما در تمام این سال‌ها، بی‌توجه به تمام این نظرات، ضدداستان‌ها نوشته شده‌اند و بازتاب آشفته‌ی جهانی بوده‌اند پر از جنگ، دروغ، بحران معنا، اطلاعات متناقض و انزوای فردی؛ جهانی که ساختارهای قدیمی داستان دیگر توان بازنمود آن را ندارند.

«مجید کلاته‌عربی» در داستان‌هایش به شما فکر نمی‌کند. او از خود می‌نویسد و هر چیزی از تعامل با همین «خود» معنا می‌گیرد. «دیوید لاج» در کتاب «هنر داستان‌نویسی» تأکید می‌کند که در متون پست‌مدرن، نویسنده مدام در متن حضور دارد و خود را موضوع قرار می‌دهد و منتقدانی مثل «جیمز وود» و «برایان مک‌هیل» بارها این مسئله را پاشنه‌ی آشیل ادبیات پست‌مدرن و ضدداستان‌ها دانسته‌اند. اما آثار این مجموعه تنها یک خاطره‌نویسی پست‌مدرن از زندگی نویسنده نیستند. حضور او در متن درواقع بازخورد کشمکش او با جهانی است که خود ساخته است. همان‌گونه که «لیندا هاچن» در «زیبایی‌شناسی پست‌مدرنیسم» به‌درستی به این نکته اشاره می‌کند که «اگر نویسنده خودش موضوع روایت شود، یعنی ما از روایت مطمئن نیستیم. این شک، بخشی از زیبایی‌شناسی پست‌مدرن و خودآگاهی روایی است».

شاید بیشترین مشکل مخاطبی که به خواندن داستان‌های کلاسیک و مدرن عادت کرده است، در مواجهه با کتاب «ما رو دور ننداز»، نبود شخصیت‌پردازی باشد. شخصیت‌ها بی‌هیچ پیش‌زمینه‌ای می‌آیند و بعد ناگهان در غبار گم می‌شوند. حتی شخصیت‌های اصلی نیز پردازش کاملی ندارند. اما تمام این‌ها نه از سر تساهل و تسامح، بلکه انتخاب شخصی نویسنده بوده است که اتفاقا در ادبیات معاصر جهان کم‌سابقه نیست. «ژان ریکاردو»، نظریه‌پرداز اصلی رمان نو فرانسه، شخصیت را ابزاری می‌دانست که اگر مزاحم شد، باید حذف شود و «دونالد بارتلمی»، که به نظرم نزدیک‌ترین نویسنده به جهان ادبی «کلاته عربی» است، می‌گفت: «اگر شخصیت، همان قهرمان دانای داستان‌های سنتی باشد، پس چرا باید ما دوباره از آن استفاده کنیم؟ جهان امروز پر از بی‌هویتی و تکه‌تکه‌شدگی است. شخصیت‌ها هم باید همین‌طور باشند.» این همان چیزی است که ما در داستان‌های این مجموعه می‌بینیم و شاید مخاطب عام را در ابتدا کمی شوکه کند، اما پس از خواندن چند داستان به آن عادت خواهد کرد. هرچند همواره منتقدانی همچون «لسلی فیدلر» هستند که داستان بدون شخصیت‌های پرداخت‌شده را همچون موسیقی بدون صدا بدانند و آن را در انتقال احساس، عاطفه و همدلی ناتوان ببینند. اما از دیدگاه من، نویسنده‌ی این مجموعه اصلا به دنبال انتقال چنین مفاهیمی نیست که بخواهیم میزان موفقیت او را در این حوزه ارزیابی کنیم.

پایان‌بندی داستان‌های مجموعه‌ی «ما رو دور ننداز» نیز ممکن است برای مخاطب، غریب و حتی آزاردهنده باشد. گاهی ماجرا را در میانه رها می‌کند و «نیما صفاری» را شاهد هستیم «که فقط آمده تا بدرود گفته باشد»، گاهی با «سرخپوست‌هاو» تمام می‌شود حتی بدون سه‌نقطه‌ای پس از آن، گاهی تنها تأکید می‌کند که شخصیت‌هایی که در حال قربانی‌کردن هستند، فارسی بلدند! و گاهی هم ناگهان خودش وارد داستان می‌شود، می‌گوید «حشو شد» و داستان را تمام می‌کند! این پایان‌بندی‌ها برای کسی که به ادبیات کلاسیک دلبستگی دارد، مطمئنا خوشایند نخواهد بود؛ مخاطبی که همچون «رنه ولک» اعتقاد دارد که «پایان در روایت، نه صرفاً برای نتیجه‌گیری منطقی، بلکه برای تجربه‌ی زیبایی‌شناسی ضروری است»، اما «کلاته‌عربی» قصدی برای آشتی با مخاطب ندارد و اعتقاد دارد همان‌گونه که زندگی واقعی از هر پایان قطعی سر باز می‌زند، ادبیات نیز باید همین‌گونه باشد و خواننده، خود، معنا را بسازد. همان‌گونه که «آلن رُب-گریه» داستان «بلیت قرمز» را معلق رها می‌کند یا «بارتلمی» در «داستانی که باید تمام نمی‌شد» ناگهان در پایان می‌گوید: «خب، دیگر چه؟ فکر کنم اینجا تمامش کنیم، نه؟» چه مخاطب دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد!

درباره‌ی مجموعه‌ی «ما رو دور ننداز» می‌توان بیش از این‌ها حرف زد. اما من اعتقاد دارم که نقد و بررسی ساختارمند آثاری که علیه هر ساختار و چارچوبی عصیان کرده‌اند، نوعی نقض غرض است. پس ترجیح می‌دهم خواندنش را پیشنهاد بدهم و از مخاطب بخواهم که در مواجهه با جهان نه‌چندان آشنای ضدداستان‌های «مجید کلاته‌عربی» صبور باشد؛ جهانی که حتی اگر دوستش نداشته باشیم، نمی‌توانیم خلاقیت سرشار آن را انکار کنیم.

مهدی موسوی

تابستان ۱۴۰۴/ نروژ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *