خون مي جهد از گردنت با عشق و بي رحمي
در من دراکولاي غمگيني ست… مي فهمي؟!
خون مي خورم از آن کبودي ها که ديگر نيست
در مي روم اين خانه را… هرچند که در نيست!
عکس کسي افتاده ام در حوض نقاشي
محبوب من! گه مي خوري مال کسي باشي
گه مي خوري با او بخندي توي مهماني
مي خواهمت بدجور و تو بدجور مي داني
هذيان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
اين زوزه هاي آخرين نسل ِ دراکولاست
از بين خواهد رفت امّا نه به زودي ها!
از گردن و آينده ات جاي کبودي ها
حل مي شوم در استکان قرص ها، در سم
محبوب من! خيلي از اين کابوس مي ترسم!
زل مي زنم با گريه در ليوان آبي که…
حل مي شوم توي سؤال بي جوابي که…
مي ترسم از اين آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت ديوار خواهد شد
از دست هاي تو به دُور گردن اين مرد
که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!
از خون تو پاشيده بر آينده اي نزديک
از عشق ما که سوژه ي اخبار خواهد شد!
مي چسبمت مثل ِ لب سيگار در مستي
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستي
سرگيجه دارم مثل کابوس زمين خوردن
روزي هزاران بار مردن! واقعا مردن!!
بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابيدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابيدم!
بعد از تو لاي زخم هايم استخوان کردم
با هر که مي شد هر چه مي شد امتحان کردم!
خاموش کردم توي ليوانت خدايم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هايم را
رنگين کمان کوچکي بر روي انگشتم
در اوّلين بوسه، خودم را و تو را کشتم…
سید مهدی موسوی
Photo: Antonio Ysursa
پر از عاطفه و ضربه لذت بردم