منتشر شده در سال ۱۳۷۹ – سیدمهدی موسوی
در ادامهي مقالهي قبل، براي بستن پروندهي «غزل پست مدرن» در تاريخ شعر فارسي و پرداختن به موج جديد اين حركت به بررسي شناسههاي موجود در شعر حافظ و سعدي ميپردازيم. كه اين شايد براي ما كه هميشه زير بار بزرگيِ آنان بودهايم و پيامبري را در آنان ختم كردهايم، خوشايند باشد. البته قابل ذكر است كه اين حركت همانطور كه در مقالهي قبلي اشاره شد، در اشعار پيشينيان -مانند حافظ و سعدي- با «غزل پستمدرن» امروز كه مدنظر ما بوده و در ادامهي اين بحث مطرح خواهد شد، متفاوت است. هر چند شايد به گونهاي در اصل قضيه از يك نوع تلقي فردي نسبت به جهان نشأت ميگيرند!
اشعار حافظ در كليت خود واجد مشخصهاي از دنياي پستمدرن است و آن «ريا» ميباشد كه به «ابهام» خاص او منتهي ميگردد! دنياي انعطافپذير او خود را پشت نقابهايي گوناگون پنهان ميكند. دنياي ملوّن، كه اگر جبههگيري مستقيمي نيز در آن صورت ميپذيرد آنقدر كلي است كه جاي هرگونه تأويل تكوجهي را تنگ ميكند! حركتهاي عرضي -و متأسفانه نه هيچگاه طولي- در متن، فضاي گسترده را در ذهن مخاطب ايجاد ميكند تا با تأسي از انگارههاي ذهني او، تأويل و دريافتي نو خلق شود. «درواقع هر تاويلي از متن، خود متني است از تاويل، شعر حافظ، خلقت خلقت است»1 زيرا حركتهاي عرضي متن در برخي از اوقات به حركاتي عمقي تبديل ميشود، كه ميتواند سرمنشأ لابيرنتي معنايي در فرامتن باشد. چيزي كه در اين اوقات شعر او را ممتاز ميسازد ارتقا «ابهام» و «ايهام» از صنعت شعري و «هدف» به يك وسيله براي ارتقاء شعر در جزءنگري «بيت» ميباشد!
نكتهي ديگر شعر حافظ حضور «تكرار» در غزلهاي اوست! شعر حافظ نه بازآفريني واقعيت، آرمان و… به اشكال گوناگون و بسيار شبيه هم -تصاوير كپيهمانند- دست ميزند و به گونهاي كه گاهي بعضي تصاوير و فضاها عيناً در 60% غزلها تكرار شدهاند، به طول مثال در يك نمونهگيري تصادفي در بيست غزل حافظ، به اين واژههاي مشترك و مترادفات آنها به كرات برخورد كردهايم: مي (باده، شراب)، خاك (تربت)، يار، پير، غلام (بنده)، جام، پادشاه (شاه)، آب، دل، ميخانه (ميكده)، جهان (دنيا)، دولت، خسرو، خرقه، چشم، حلقه، عاشق (عشاق، عشق)، گيسو (زلف)، قصه، لب و… اين فضاهاي مشابه و پيوسته دست به نوعي از بازآفريني واقعيت ميزنند كه نمايانگر نظم دنياي مدرن پيرامون ميباشد. شعر حافط در عين گله كردن از وضعيت، زيركانه به آن تن درميدهد تا مگر جامعهاي بينظم در دل سيستمي منظم ايجاد كند. در واقع همانگونه كه «فوكو» توزيع افراد در جامعهي مدرن را طي نظمي چهار مرحلهاي توضيح ميدهد، «كلمات» در شعر «حافظ» طي انضباطي مثالزدني به ايفاي نقش انسانها در دنيايي كوچكتر به نام متن -با همان فرمول- ميپردازد.
ابتدا كلماتي ناهمگن در مكاني بسته و قانونمند به نام غزل محدود ميشوند، سپس هر كلمه جاي خود را پيدا ميكند، آنگاه فضاي لازم براي كلماتي ايجاد ميشود و در انتها با قرار گرفتن در شبكهاي به نام بيت، عناصر خاصيت جانشيني پيدا ميكنند. اين ويژگي شعر حافظ بيش از آن كه بخواهد به كپيهسازيهاي تفكر پستمدرن از واقعيت برگردد، به نظم مستولي شده دنياي مدرن كه مؤلف را -هر چند تنها در ذهن- احاطه كرده است اشاره دارد چون كپيهسازي در واقع ريشخندي است به آرمانهاي مدرن اما شعر حافظ، مُهر تأييدي است بر آن!
چيزي كه ما را در اين دريافت مطمئنتر ميسازد، حضور طولاني و عميق شعر حافظ در ادبيات فارسي ميباشد كه با حركت در سطح و مقطعي بودن دنياي پستمدرن هماهنگ و همراستا نميباشد. هر چند همانگونه كه قبلاً اشاره شد در اين دنيا هر مورد نقض ميتواند قانون خاص خود را خلق كند، و ويژگيهاي پارادوكسيكال شايد از زيربناييترين مسائل دنياي پستمدرن باشد! و نكتهي ديگر در همين راستا آن است كه پستمدرنيسم با حضور وضعيت و زمان جديد دچار تغييراتي ميشود كه ويژگيهاي ديگرگونهاي را پديد ميآورد و اينگونه مرزبنديها و بايد و نبايدهايي كه براي شناخت پستمدرنيسم در نظر ميگيريم، كاملاً نسبي و متزلزل بوده و از لحاظ نقد پستمدرن اگر نگوييم بيارزش -كه خود نوعي ارزشگذاري است- فاقد وجهه است! در واقع «ميتوانيم بگوييم كه در هر دوره پستمدرنيسم خاص خود را دارد. همانطوري سبكگزيني يا اطوارگرايي خاص خود را دارد»2
تصرّف در زبان و نظم كلاسيك براي بيان بهتر وضعيت يكي از ويژگيهاي جزءنگرانهي آثار حافظ است. مثلاً در بيت:
«صلاح كار كجا و من خراب كجا
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»
با ايجاد حركت در «ب» در قافيه دست ميبرد و آن را دچار اشكال ميكند. حال براي يافتن كليد اين خرابي ميتوانيم به مصرع اول رجوع كنيم: «صلاح كار كجا و من خراب كجا» يعني به جاي آن كه ساعتها در ترسيم اين خروج از نظم و صلاح! قلمفرسايي كند با حركتي سطحي در زبان به آن عمق بخشيده است. شايد تنها اشكال حافظ اين باشد كه چون واحد شعر را «بيت» ميداند، كليد اين اتفاق زيبا را در همان بيت ميدهد و به ما اجازهي كشف بيشتر در طول غزل نميدهد و كاري كه ميتوانست به حركتهاي فرمي زيبا و ارجاعي درون متني براي خلق فضايي بيشتر در غزل تبديل شود به جرقهاي كوتاه و تاثيرگذار محدود ميشود!
حتي با مرور بيشتر در اشعار او ميتوان به نظريهپردازيهاي زيركانه و دوپهلو نيز دست يافت. ابياتي كه حافظ خود به مسئلهي تاويلپذيري شعر و برداشت و نيّت مؤلف از آن اشاره ميكند. هر چند با رندي خاص خود نقابي از روابط عاشقانه بر آن ميكشد و سعي بر آن دارد كه خود را از نسبت يافتن به هر نوع انديشهي خاص و مستقيم دور نگاه دارد به طور مثال:
«من اين دو حرف نوشتم چنان كه غير ندانست
تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني»
نكتهي مستتر در بيت، توانايي ايجاد دو مفهوم پارادوكسيكال ميباشد كه اولي قابل لمستر است. آنجا كه به نيّت خاص مؤلفنامه و سعي مخاطب آن، براي رسيدن به منظور مشخص نويسنده اشاره ميكند. يعني شناسهاي قابل لمس از دنياي مدرن. اما به موازات اين تصوير و مفهوم، انديشهي ديگري را پيش ميراند كه داراي تناقضي عظيم با انديشهي قبلي است. اين حركت دوم بر مركزيت «داني» ميباشد يعني مخاطب نامه يا نوشته يا شعر با توجه به پيشينهي حاكم بر ذهن و ضمير ناخودآگاه خود، به برداشتي آزاد از آن دست ميزند كه آن مفهوم، چندان ارتباط عميقي با قصد و نيّت نويسنده برقرار نميكند. در اين تأويل «كرامت» نيز معنايي وسيعتر مييابد كه به پيشبرد اين تأويل تازه ياري ميرساند. در اين تأويل «وحدت يك متن نه در مبدأ بلكه در مقصد آن است»3 بت نويسنده فرو ميريزد و خواننده، مهمترين شخص در شكلگيري محتواي متن ميگردد- با توجه به ذهنيت و آموزههاي قبلي او!-
از جانبي ديگر رويكرد جدي شعر حافظ به «محتوا» در مقابل جريان سطحي و سفسطهگرايانهي تفكر پسامدرن قرار ميگيرد. دنيايي كه همه چيز را به شوخي ميگيرد در ذهن «حافظ» داراي فلسفهاي عظيم و جدي است! حافظ را ميتوان به گونهاي مطلقنگر نيز دانست. انديشههاي اخلاقگرايانه و يك جانبهي او در مورد «ريا»، «دوستي»، «عشق» و… در تضادي عظيم با نسبيتگرايي اخلاقي امروز قرار ميگيرد. البته قابل ذكر است كه در «غزل پستمدرني» كه ما به آن اشاره داريم «تفكر»، اين يادگار «دكارت» و «دنياي مدرن» حذف نميشود، بلكه تنها به آن انتقاداتي محافظهكارانه وارد ميشود. كه اين مورد از جانب منتقدان اين نوع شعر به عنوان ايراد مطرح شده است! اين ويژگي خاص «غزل پستمدرن» -برخورد محتواگرايانه- شايد در محدودهي وضعيت پسامدرن و حملهي همه جانبهي آن نسبت به «عقل» قرار نگيرد. اما به واقع غزل پستمدرن هيچگاه به تمام معنا «پستمدرن» نبوده، بلكه همواره خود به نفي خويش پرداخته است! در واقع بسياري از متون سردمداران اين حركت نيز خود متوني به غايت محتواگرا و چارتبندي شده است و اين تقابل در «غزل پستمدرن» به هيچ وجه تازگي ندارد! اما متأسفانه مشكل از آنجا آغاز ميشود كه غزل از شعريت به نظم ميرسد و فقط وسيلهاي براي بيان يكسري حرفهاي اخلاقگرايانه ميشود. در تمام فرازها «حافظ» نيز از اين نوع نگاه به هنر به كنار نبوده! و در بسياري از ابيات به اين ورطه لغزيده است. مثال اينگونه اشعار در شعر حافظ كم نيست اما براي نمونه ميتوان به ابيات رو و نظمگونهي زير اشاره كرد كه متأسفانه در جامعهي مدرنزدهي امروز از بسياري از ابيات قوي حافظ -حتي در نزد برخي شبه اساتيد- معروفتر و محبوبترند:
-1 «دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم/ كه كيمياي سعادت رفيق بود و رفيق»
-2 «واعظان كاين جلوه، بر محراب و منبر ميكنند/ چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند»
-3«از صداي سخن عشق نديدم خوشتر/ يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند!!!!» و…
در هر صورت باتمام تشابهات و تفاوتها بايد ذكر كرد كه غزل حافظ، در كليت امر در زيرمجموعهي چيزي كه ما امروز «غزل پستمدرن» ميناميم قرار نميگيرد. اما گاهي بسيار به آن نزديك ميشود! اين وضعيت و نزديكي وقتي مشهودتر ميباشد كه آن را در كنار شعر «سعدي» قرار دهيم. آنجا كه كلمات با نظم خاص و براي خلق زيبايي در كنار هم قرار گرفتهاند. درگلستان و بوستان سعدي، راه هرگونه تأويل بسته ميباشد و سطرها تنها به اندرزگويي مستقيم و خطكشي و مقابلهي خوبيها و بديها دست ميزنند. كاري كه در ابيات مورد اشارهي «حافظ» نيز انجام شده بود و حال در اينجا نمونهي بارزتري مييابيد. در واقع اگر منطق (درست-غلط) را شيوهاي صفر و يك بناميم، و منطق شعر را صفر و دو (يعني جايي كه در آن «يك» و در واقع مطلقگرايي وجود ندارد) تمام گلستان و بوستان سعدي از منطق «صفر و يك» پيروي ميكنند و مطمئناً «همهي روايتهاي رئاليستي تابع منطق «صفر و يك»، روايتهاي جزمياند و هر نظام مبتني بر پيرفت صفر و يك از تشريح عملكرد زبان شاعرانه عاجز است.»4 چيزي كه در گلستان و بوستان سعدي به وضوح خود را نشان ميدهد. اگر وزن را از بوستان و نثر آهنگين را از گلستان بگيريم واقعاً چه ميماند؟! در آنجا كه غزل سعدي با تمام زيباييهايش مطرح ميشود، كلمات چنان با هم چفت و بست ميشوند كه چون ساختماني بينقص راه هرگونه تغيير و اضمحلال را ميبندند به طور مثال در بيت:
«گويند روي سرخ تو سعدي كه زرد كرد
اكسير عشق در مسم افتاد و زر شدم»
هيچ كلمهاي را نميتوان تغيير داد بدون آنكه به فرم پيچيده و ارجاعات درون بيت لطمه نزند. اين واقعه تنها در قلههاي شعر مدرن رخ ميدهد كه سعدي را ميتوان اوج اين انديشه دانست. در حقيقت قضيه آن است كه تمام اين ساختار عظيم از كلمات در سطح صورت ميگيرد. اين زيبايي غيرقابل دسترس، تنها زيبايي و نظم است و شايد ميتوان كل انديشه و تفكر در پشت غزليات را در چند جمله خلاصه كرد كه اين به هيچگاه از ارزش شعر سعدي نميكاهد! شايد شما نيز در اينجا متوجه اين نكته شدهايد كه با ديدي ديگرگونه ميتوان اين محتواگريزي و رمانتيسيسم غيرمنفعل را به نوعي به تمام آن چيزهايي نسبت داد كه در تعريف «غزل پستمدرن»، در مقالهي قبل به آن اشاره كرديم. كه اين برداشت نيز بسيار منطقي و مستدل به نظر ميرسد،. اين يعني حضور ويژگيهايي در شعر كه به هر دو وضعيت منسوب ميشوند. شايد اين دليل خوبي باشد براي بطلان تمام خطكشيهايي كه تا به حال كردهايم. در واقع بايد گفت اين دو جريان آنقدر به هم آميخته شدهاند كه ديگر نميتوان با جملاتي شعاري و سادهانگارانه پستمدرن را تنها حركتي عليه مدرن دانست!
سعدي نيز مانند حافظ به ملاحظات اخلاقي خاص خودش توجّه ميكند. نظير «وفا»، «عشق»، «خيانت» و…
كه با نگاه امروزهي ما شايد تمامي اين صفات معناي اصلي خود را از دست داده باشند! تنها يك سؤال در اينجا مطرح ميشود و آن اين است كه همانگونه كه «آلوين تافلر» مطرح ميكند و سه موج پيشامدرن، مدرن و پسامدرن را در همهي تاريخ جاري ميداند و تنها در زمانهاي مختلف به تداخل و تقويت و ضعف اين امواج معتقد است، نميتوان بيان نمود كه حضور اين موجها -با توجه به تداخل و تقابل موجها- در زمانهاي مختلف دچار تغيير شدهاند. بهطوريكه در غزل سعدي بدينگونه «مدرنيسم» خود را آشكار بروز ميدهد. اما در غزل حافظ كه داراي دورهي زماني سرايش متفاوت است، به شكل كمرنگتر نمايان مي شود؟!
در اينجا از يك نكته نميتوان گريز داشت كه هم در شعر حافظ و هم در شعر سعدي مسائلي بيپروا مطرح شده است كه متفكران پستمدرن از آن دفاع كرده اند و جالب آنكه اين اشارهها در شعر «سعدي» -كه ما او را مدرنتر دانستيم- پررنگتر نيز ميباشد! از نمونههاي بسيار اين موارد ميتوان به مسئلهي «همجنسگرايي» اشاره كرد كه بدون هيچ ترديدي در اشعار حافظ و سعدي اشارههاي صريحي به آن گرديده است. البته اين اشارات در شعر سعدي مستقيم است و در شعر حافظ در پردهتر!! اما در هر دو مورد اين نكته آنقدر مشهود هست كه نميتوان به سادگي از آن گذر نمود! به طور مثال در شعر سعدي بارها به پسر و ويژگيهاي ظاهري خاص او اشاره ميشود!
و در ادبيات بعد از آن نيز آرزوي وصل و بوس و كنار ميشود! به طور مثال:
-1 «اي پسر دلربا، وي قمر دلپذير / از همه باشد گريز، از تو نباشد گريز… »
-2 «دختران طبع را يعني سخن با اين جهان/آبرويي نيست پيش آن ِ آن زيبا پسر»
و موارد متعدد ديگري كه با خواندن كل آن غزلها، دريافت بهتري از موضوع به دست ميآيد. در شعر حافظ اشارات غيرمستقيمتر ميباشد، اما غيرقابل انكار! مثلاً در جاهايي كه از ريش و سبيل نورستهي معشوق سخن به ميان ميآورد كه حتي استاد مطهري هم در توضيحات خويش بر اكثر اين غزلها آنها را عرفاني نخوانده و در نتيجه اين اشارات را به صورت نماد و اشاره نميشناسد! به طول مثال:
-1 «بياض روي تو را نيست نقش در خور از آنكه / سوادي از خط مشكين بر ارغوان داري»
-2 «ز روي ساقي مهوش گلي بچين امروز/ كه گرد عارض بستان، خط بنفشه دميد» و…
البته در واقع نبايد اين توجّه را به دفاع از حقوق اقلّيتها و افراد خاصه، نظير آنچه در انديشهي امروز پسامدرن مطرح است ،تعميم داد (يعني دفاع از حقوق زنان، سياهپوستان و رنگين پوستان، همجنسگرايان و…) بلكه شايد اين اشارات و عشق بيملاحظهي اين پيرمردان شوريده به جوانان را بايد قسمتي از دنياي آن روزگار دانست و اين حركات نه برخلاف نُرم اجتماع، بلكه در راستاي آن -با يكسري شدت و ضعفها- صورت گرفته است!
بحث ديگري كه به موازات اين اشاره مطرح ميشود «زنان» در شعر حافظ و سعدي ميباشند، جايي كه خيليها با مغالطهكاري دوست دارند ثابت كنند كه در ادبيات كلاسيك به زن ارزش و بهايي بالا داده شده و براي اثبات گفتهي خويش از خاكساري و نياز سعدي و حافظ و ناز معشوق و زن موجود در غزل گذشتگان مثال ميآورند و جالب آنكه همان ادبيات در واقع مصاديقي بر ردّ ادعا ميباشند. در واقع در شعر كلاسيك زن وسيله ارضاء مرد است -روحي و جسمي- و هيچگاه از خود صداي مشخصي نداشته. بدانگونه كه تنها با حضور عاشق -كه همان مرد است- به وجود ميآيد و معناي واقعي خويش را پيدا ميكند. همانگونه كه «لاكان» ميانديشد و ميگويد كه:
«زنان به عنوان ديگري حذف ميشوند چون همانند مردان قادر به جهش از مرحلهي خيالي به تمثيلي نيستند!»
هر چند چيزي كه در اصل شعر «سعدي» و «حافظ» به كناره گرفتن زن از مركز به سمت چيزي وابسته به مرد منجر ميشود اصلا مطرح كردن اين تقابل ها و تعارضهاست. جايي كه فمينيستهاي راديكال نيز راه را به اشتباه رفتهاند! در دنياي پستمدرن همانگونه كه تقابل هاي خوب و بد، زشت و زيبا و … رنگ باختهاند تقابل «زن/ مرد» نيز شبيه يك شوخي احمقانه است! به اين نكته در بررسي شعر معاصر بيشتر خواهيم پرداخت!
در اينجا براي آنكه بتوانيم به شعر معاصر با تمام گستردگيها و پيچيدگيهاي خويش بپردازيم، مجبوريم كه بحث و تفحص به دنبال جرقههاي «غزل پستمدرن» در تاريخ ادبيات را پايان دهيم و حركتي ناگهاني به سمت شعر معاصر داشته باشيم. تنها نكتهاي كه شايد ذكر آن ضروري به نظر ميرسد دليل گذر سطحي ما از دو شاعر برجسته تاثيرگذار يعني «بيدل» و «صائب» است (البته ما به دلايل تقريباً مشابه قبلاً از بحث در شعر شاعران بزرگي مثل فردوسي، عطار، نظامي، منوچهري و… صرفنظر كردهايم). صائب و بيدل شايد جزء معدود شعراي ما باشند كه به معناي واقعي مدرن هستند. پيچيدگيها، تصوير و ابهامات ما را به ياد برجهاي سر به فلك كشيدهي ابَرشهرها مياندازد،. استقلال معنايي ابيات، نه سعي براي شكست روايت، بلكه تلاش براي داشتن كلانروايتهايي بيشتر است. اين اشعار شايد نوع راديكال از آن چيزي باشند كه سعدي آغاز ميكند. اما زبان نرم سعدي و محتواي عاشقانهي آن را مقايسه كنيد با آنچه در سبك هندي رخ ميدهد. آنجا كه با MP3 هاي فشرده!! از تركيبات و استعارات و تشبيهات روبرو ميشويم. جايي كه صنايع ادبي، نقش ماشينها در دنياي بيرون -منظور دنياي امروز است نه دنياي بيدل و صائب- را گرفتهاند. بهگونهاي كه «شفيعي كدكني» كه خود منتقدي مخالف هرگونه ساختشكني خارج از ضابطه و نظم است!! اينگونه ميگويد: «به نظرم بيدل از بسياري از مدرنهاي عصر ما مدرنتر است و مدرن بودن به خودي خود نه افتخاري است و نه عاري»5
اين مقاله را با همين جمله به پايان ميبريم تا در مقالهي بعد اين روند رو به رشد را در ادبيات معاصر دنبال كنيم. جايي كه ابزارهاي مدرن كمكم وارد ايران و در كنار آن وارد ادبيات ميشوند و مدرنيسم از يك وضعيت فكري به صورت وضعيتي جاري در ميآيد كه اين اتفاق در مقاله ما نيز لحاظ شده، باعث دور شدن از لفاظيهاي تئوريك و رسيدن به نظريات ملموس خواهد گرديد!
مراجع:
-1 بحران رهبري نقد ادبي و رساله حافظ- دكتر رضا براهني
-2 پست مدرنيته و پست مدرنيسم- حسنعلي نوذري
-3 The death of the author- Roland Barthes
-4 به سوي پسامدرن- پيام يزدانجو (ترجمه و تدوين
-5 موسيقي در شعر- دكتر شفيعي كدكني
ممنون دکتر موسوی عزیز.