منتشر شده در سال ۱۳۷۹ – سیدمهدی موسوی
مقدمه: ما در اين سلسهمقالات ابتدا ميخواهيم بدانيم كه آيا قالب كلاسيك با جريان فكري پستمدرن -يا حتي اگر آن را فلسفه بدانيم، فلسفهي پستمدرن- قابل امتزاج و تركيب است يا خير! سپس به ريشهيابي اين حركت در شعر كهن فارسي ميپردازيم، آنجا كه بزرگاني چون مولوي، سعدي و حافظ به صورت پراكنده شناسههايي از اين تركيب را نشان دادند و در انتها به دههي هشتاد باز ميگرديم جايي كه اين حركت نه به صورت موج، بلكه به گونهي يك جبر فرهنگي -هر چند طبق عنوان پستمدرن خود سطحي!- در حال شكلگيري است. در اين مرور گذرا و اجمالي سعي بر آن است كه با آوردن نمونههاي مناسب و درخور بحث، از جريان امروزي غزل پستمدرن به روشن شدن ابهامات پيرامون اين مسأله كمك شده باشد. مطمئناً اين بررسي خالي از اشكال نخواهد بود، كه يكي به عدم چاپ و نشر صحيح مجموعههاي شاعران امروز و ديگري به محدوديت زماني كه مؤلف اين متن را احاطه كرده است برميگردد. اميدوارم دوستان و دشمنان! ما را در فراهم آوردن راهكاري مفيدتر ياري دهند.
بحث «غزل پستمدرن» شايد از مدهايي باشد كه در حال حاضر محافل فرهنگي ما را كمابيش -با شدت و ضعفهايي- در نقاط مختلف كشور تحت تاثير خود قرار داده است. همانگونه كه در گذشتهاي نهچندان دور موجهاي گوناگون شعر و حتي تحولاتي عظيم نظير زايش شعر نيمايي و سپيد بهانهاي به دست ميدادند براي اظهار فضل پارهاي از دوستداران شعر! اما گذشته از اين حرفها و روزمرگيها «غزل پستمدرن» وجود دارد. در بررسي اوليهي اين تركيب به واژهي «غزل» برميخوريم كه بهطور واضح نشانگر قالبي محدود از نظر تعداد ابيات، مضمون، وزن، قافيه، رديف و … ميباشد. قالبي كاملاً متناسب با فرآيند يكسانسازي دنياي مدرن، جايي كه زنگ كارخانهها و لباسهاي يكسان و… انسان درگير دنياي صنعتي -نميگويم مدرن- را وادار ميكند كه به ارادهي حاكم از سوي جمع، تن در دهد. در واقع «متفكران دنياي صنعتي عليرغم عدم توافقهايشان همگي به اين امر معتقد هستند كه استاندارد كردن كارايي را افزايش ميدهد.»1
همانگونه كه در مبحث زيباييشناسي غزل توجّه به قراردادها در رأس امور قرار دارد و تفاوتهاي شخصي، محدود به ايجاد سبكهايي شدهاند كه خود داراي نظم بيشتري هستند. غزل با اين تسلسل بيهوده، انسان مدرنزده را اقناع ميكند. در غزل سنّتي، شاعر موفق كسي است كه به سليقهي مخاطب -جمع!- احترام بگذارد و انبوه خوانندگان در آخر مصاريع با توجه به قافيه، كلمات او را حدس زده و با او به همراهي بپردازند. زيباييشناسي غزل، گاه در تلميح و تضمين و… خلاصه ميشود كه محو فرديت مولف را رقم ميزند و گاه در تضاد، مراعات نظير، جناس و … كه به نوعي يك بازي و ايجاد نظم در سطح كلمه و جمله هستند.
و مشخص است كه اين فرآيندها به هيچ سنتزي منجر نميشود. اما در طرف ديگر، واژهي پر سر و صداي «پستمدرن» قرار ميگيرد كه دربارهي آن سخن بسيار است امّا ميتوان يكي از شناسههاي آن را نفي دنياي مدرن فرض كرد، هر چند به قول «ليوتار» پستمدرنيسم قبل از آن وجود داشته است. هستهي اصلي اين جريان را ميتوان عدم اعتماد يا ناباوري كلي و عمومي نسبت به هرگونه نظريه و كاربستهاي كلان، نفي هرگونه ايدئولوژي، آموزهي اعتقادات و در يك كلام، نفي هرگونه فراروايت يا روايتكلان در تمام عرصهها دانست. برخورد آنارشيگرايانهي اين جريان فكري و به دنبال آن برهم زدن قواعد، از ديگر شناسههاي قابل ذكر ميباشد. ابهام، زبان طنزآميز، دنياي شاد موجود در حال، توجه به «زبان» و مسائل پيرامون آن2 به عنوان يك موجوديت از ديگر مسائلي هستند كه به نوبهي خود كاركردهايي از نفي مدرنيته ميباشند. هرچند در مقابل اين تصوير انتزاعي از آينده، جامعهاي قابل باورتر قرار ميگيرد. آنگونه كه جامعهشناسان پست مدرن آن را استفاده از تكنولوژي دنياي مدرن براي بازسازي دنياي كلاسيك ميدانند، يعني حضور فرد در جمع بدون محو فرديت! بحث پيرامون اين واژه بسيار است اما ذكر اين نكته ضروري است كه «پستمدرنيسم» حاوي نظريات متناقص است كه اين تناقص و برخورد پارادوكسيكال با مسائل از ويژگيهاي آن است. بهطوري كه براي مثال «دريدا» در بعضي از مقالات اخير خود، مقالات گذشته را رد كرده است يا اينكه «بودريار» از نظريهپردازان اين جريان، خود از منتقدان مهم نظريات «دريدا» ميباشد! حال با شناختن دو عنصر اصلي اين تركيب ابهامانگيز بايد بدانيم كه آيا اين دو واژه قابليت همنشيني دارند يا خير؟ از ديدگاه مدرن جواب به صورت كاملا بديهي «خير» ميباشد. زيرا از اين نظر ما با يك سري عوامل متضاد در جامعه روبرو هستيم كه جمع آنها غيرممكن است. از اين نمونه ميتوان «سرما» و «گرما»، «ابژه» و «سوژه» و… را نام برد كه در مقابل هم قرار ميگيرند. با توجه به اين نكته ميتوان متذكر شد كه نظم موجود در غزل، توانايي دربرگيري بينظمي اين انديشه را ندارد و اين به خودي خود وجود مسأله را منتفي ميكند.3 امّا با همين ديدگاه هم ميتوان استثنايي قائل شد و اين تركيب را نشانگر نوعي از متن دانست كه بيانگر تضاد طنزآميز انسان محصور در قوالب كلاسيك كه انگارههاي آن از كودكي با او همراه شدهاند با حضور همهجانبهي اين جريان فكري مي باشد. يعني حضور همزمان دو جريان كه يكي در انديشه و ديگري در عمل صورت ميگيرد و از برخورد آنها «غزل پستمدرن» شكل ميگيرد. اما از ديدگاه پستمدرن با توجه به نگاه خاص و نسبي آن به مسائل، جامعه منشوري از «تضادها» نميباشد بلكه به قول «رومن ياكوبسن» از همنشيني عناصر در كنار هم ايجاد شده است. «ايهاب حسن» از نظريهپردازان عرب اين نكته را در جدوال معروف خود بهخوبي نشان ميدهد. وقتي كه ما به كثرتسالاري و رشتهي درهم بافتهي تقابلها و عناصر مخالف اعتقاد داشته باشيم. اين تركيب متضمن هيچ نكتهي غريبي نيست! و در واقع تنها نگاه و پيشينهي ذهني ماست كه در آن تضادي را احساس ميكند.
امّا شايد بهترين توجيه براي اين قضيه نظريات ميانهرويي باشد كه ميخواهد تلفيقي بين دو دورهي تاريخي گذشته ايجاد كنند. نظرياتي كه ميخواهند موارد ارتقاء بخش دنياي مدرن را در راه پياده كردن نظريات فراصنعتي بر بستر دنياي پيشاصنعتي به كار بندند. مطمئناً با توجّه به اثرات روانشناختي وزن و قافيه و همچنين كاركردهاي زباني كه دارند و استفادههاي قافيه نظير ارجاعات درونمتني، نميتوان نتايج مثبت آن را انكار كرد. پس با تلفيق موثّري از اين دو، ميتوان گونهاي نو ايجاد كرد كه حاوي رهيافتهايي پيرامون زندگي بشر متناقص امروز است. اين نكته از ديدگاه شاعران قالبشكن معاصر نظير «اخوان» نيز دور نمانده است به گونهاي كه ميگويد: «اصولا اين درست نيست كه قالب را مانند نموداري از اثر و تعيين كنندهي قطعي چند و چون شعر بدانيم…»4 در واقع «قالب» تنها يكي از هزاران شناسهي موجود در متن است كه ميتواند به ساختار، فرم يا تأويلهاي گوناگون از آن بينجامد، پس مانورهاي بيش از اندازه روي آن بيشتر كاري ژورناليستي است تا مشكل بغرنجي در ادبيات امروز. «دريدا» در يكي از سخنرانيهاي اخير خود ورود تفكر «پستمدرن» و «پساساختارگرا» را به عرصهي ادبيات منتفي ميداند. زيرا به اعتقاد او ادبيات خود هميشه عليه قطعيت حركت كرده و زبان ادبيات مانند زبان فلسفه خشك و قاعدهمند نيست، بلكه در سطح و عمق آن كارهاي فراواني شده است. شايد اين دليل بسيار محكمي باشد بر نمونههايي كه از اين جريان غزل پستمدرن5 در شعر گذشتگان به چشمها ميخورد. هر چند اين آثار معمولا تك جرقههايي حاكي از عبور ذهن مولف از حال به قرون آينده ميباشد. يا اينكه به صورت كاملا حسّي با اثرات ضمير ناخودآگاه ايجاد شده است. نكتهي جالب شايد اين باشد كه نتيجه در هر صورت -با آگاهي يا ناخودآگاه- يكي است. يعني مثلا در شعر ساختارمند و تصويرگراي «منوچهري دامغاني» ناگهان با واجآرايي -نه در سطح مانند جناسهاي مرسوم بلكه در خدمت محتوا- روبرو ميشويم كه اين صنعت نه فقط در خدمت زيبايي كلام بلكه حركتي سطحي براي ايجاد اثرات ناآگاهانهي روانشناختي بر روي مخاطب ميباشد:
«خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است
باد خنك از جانب خوارزم وزان است»
غير از درشتي حرف «خ» و زوزه كشيدن حرف «ز» و اثر آنها در گوش و ذهن كه نيازي به گفتن ندارد، نوعي ارجاع درونمتني «خيزيد»، «خز آريد»، «خزان» و كلمهي «خوارزم» در مصرع دوم ايجاد شده است كه به نوعي توانسته در اين بيت كوتاه به يك فرم برسد، اما متاسفانه كاركرد زبان در اين سري اشعار به موارد خاصي محدود بوده و اين كارها با توجه به خواستههاي مخاطبان! در همين سطح باقي مانده است. البته جالب توجه است كه حتي در همان زمان ديگر معرفي شده است، به طور مثال «عينالقضات همداني» در هشتصد سال پيش نظريات بكر و تيزهوشانهاي پيرامون «كاتب» (مولف)، «مكتوب فيه» (كاغذ) دارد يا در جاي ديگري به صراحت عنوان ميكند:
«اين شعرها را چون آينه دان. آخر داني كه آينه را صورتي نيست در خود، اما هر كه نگه كند صورت خود تواند ديدن كه نقد روزگار و كمال كار اوست.
و اگر گويي «شعر را معني آن است كه قاتلش خواست و ديگران معني ديگر وضع ميكنند از خود.» اين همچنان است كه كسي گويد: «صورت آينه، صورت روي صيقلياي است كه اول آن صورت نموده.» و اين معني را تحقيق و غموضي هست كه اگر در شرح آن آويزم، از مقصود باز مانم.» مشخص است كه اين گفتار نگاهي شاعرانه است به نظرياتي كه امروز به طور مثال «رولان بارت» دربارهي مرگ مؤلف و تأويلپذيري بيان ميدارد.6 هر چند شايد «بارت» توانسته به تفصيل و با ايجاد نظم و باز كردن و پاسخ به ابهامات در اينباره آن را به عنوان يك نظريهي محكم و استوار بيان كنند. اما نميتوان انكار كرد كه جرقهي «عينالقضات» در آن زمان بسيار ارزشمند و عميق بوده است. اما شايد مهمترين شاعري كه اينگونه فرآيندها در آثارش داراي فراواني بالايي ميباشند، «مولوي» است، در آنجا كه در سماع و فرو رفتن به دنياي ماوراء الطبيعه و عبور از زمان در ضمير ناخودآگاه غزليات شمس را ميسازد. جايي كه در سطح زبان حركتهايي بسيار صورت ميگيرد، ابهامهايي استفاده ميشود كه به تأويلهاي گوناگون منجر ميشود، يا حروف متناسب با محتوا به كار برده ميشود. همچنين ساختار كلي پراكنده و نفيكنندهي اين غزليات كاملاً مشهود است. حتّي در جاهايي اين اعتراض مستقيماً بروز پيدا كرده و در غزليات شمس در همان وزن ظاهراً مورد علاقهاش ميگويد: «مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا…»
يا در جايي ديگر در «مثنوي معنوي» ذكر ميكند:
«قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من»
نظم حاكم بر شعر كلاسيك مولف را به مقابله وا ميدارد. شاعر با حركتهاي وزني، قافيههاي سماعي و بسياري تكنيكهاي ديگر سعي بر آن دارد كه تعاملي بين شعر كلاسيك و انديشهي پوياي خود ايجاد كند كه اين گاهي به قيمت از دست رفتن زيباييهاي شعر ميشود كه اين نيز نكتهاي قابل تأمل است. شعر «مولوي» مانند دنياي پستمدرن در سطح اتفاق ميافتد -از ديدگاه زيباييشناسي نه محتوا!- خواننده محتوا را در سطح كسب نميكند بلكه مجذوب حركتهاي وزني ميشود و عمق كار نيز از بسياري زيباييهاي موجود در شعر كلاسيك تهي است. اين قضيه در «مثنوي معنوي» نمود ديگري پيدا ميكند. ساختار روايي اثر و زبان تمثيلي و موعظهمانند آن، جا را براي حركتهاي پساساختارگرا تنگ ميكند. امّا در همين محدودهي بسته نيز شاعر به كشف روشهايي نظير «شكست روايت»، «شكست زمان»، «ارجاعات بينامتني» و… ميرسد.
«زمان» موجود در شعر مولوي، خطي طولي نيست كه از نقطهي صفر آغاز شود و در نقطهي «ايكس» پايان بپذيرد. زمان، چيزي انعطافپذير است كه داناي كل هربار در قالب شخصيتي در طول و عرض آن حركت ميكند. اينگونه نگاه به مسألهي زمان تا قبل از ظهور نيماييسرايان و شايد در طول كل تاريخ شعر كلاسيك بينظير بوده است. اين نگاه قابل مقايسه است با پرشها و حركات زيگزاگي «فروغ» در شعر «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» كه شايد از كاملترين آثاري باشد كه با تكيه بر حركت زمان، فضا و فرم در آن خلق شده است.» شايد زندگي «مولوي» مهمترين «غزل پستمدرن» او بوده است!! برخوردهاي مخالف طبع عموم در حالي كه داراي وجههي اجتماعي بالايي بوده است، زبانزد همگان است. تغيير مسيرهاي او در طول زندگي و عدم ثابت ماندن برداشتهاي ارزشمند عقيده به متافيزيك و بررسي نسبي مسائل مذهبي از جمله ديگر ويژگيهاي اين غزل پستمدرن ميباشد. در همين حال ويژگيهاي قطعيت نيز در او ديده ميشود كه بايد از استفاده ابزاري از شعر براي آموزش به عنوان نمونه نام برد. خاصيت تأويلپذيري گفتهها و كردههاي او به گونهاي است كه گاهي در طول تاريخ براي امور متفاوت و حتّي متناقضي استفاده شده است. البته حتّي در اشعار مولوي نظريه پردازيهايي عارفانه آنگونه كه «عينالقضات همداني» قبل از او كار كرده بود موجود است. شايد بارزترين نمونهاي كه ميتوان ذكر كرد ابيات آغازين «مثنوي معنوي» است در آنجايي كه مشخص ميگويد: «هر كسي از ظن خود شد يار من…»
با گذر از مولوي و بررسي بيشتر در طول تاريخ ادبيات فارسي و نمونهها و متنهاي موجود، ميتوان به يقين اظهار كرد كه به نوعي تمام شاعران از اين شناسهها كمابيش استفاده كردهاند. كه البتّه مطمئناً اين ويژگي شعر و حركت ذهن است كه اين اتفاق را ممكن ساخته است. همانگونه كه در ابتداي اين بحث با استناد به گفتهي «دريدا» به آن اشاره شد. مرور بر كل اين آثار با توجه به گنجينهي عظيم شعر فارسي در اين گذر اجمالي غيرممكن است. پس تنها به بررسي شناسههاي حركات پساساختارگرايانه در شعر حافظ و سعدي ميپردازيم، تا آنگاه به پژوهشي مفصل پيرامون جريان امروز «غزل پستمدرن» و ويژگيهاي آن با ذكر نمونه براي هر قسمت بپردازيم. آنگاه شايد بتوانيم با شناختي از اين پديدهي تازه در برگشت، بازخواني دوبارهاي از اشعار كهن را داشته باشيم.
ادامه دارد…
پاورقيها:
-1«موج سوم»، نويسنده: «آلوين تافلر»
-2 هر چند اين بررسي از ديدگاه مدرن توسط زبانشناساني نظير «سوسور» نيز صورت گرفته كه البته انديشههاي خود آنها نيز حاوي كاركردهاي پستمدرن بسياري است.
٣- شايد اين معيار سنجش «منطقيتر» به نظر برسد زيرا اگر اين حركت واقعاً غزل «پستمدرن»! با ويژگيهاي منحصر به فرد آن باشد محك نقد ما نيز بايد منطبق بر اصول آن باشد و با ديدي «پساساختارگرا» بايد به آن نگاه كرد. هر چند خود واژهي «منطقيتر» زاييدهي دنياي «مدرن» بوده و در دنياي «پستمدرن» رنگ ميبازد، در واقع خود ما نيز در بررسي بيش از همه با نگاهي مدرن و چارتبندي شده نسبت به اين مسأله موضع گرفتهايم. يقينا در آيندهاي نزديك لزوم بررسي اين پديده از داخل خود آن نيز وجود دارد.
-4«قدم زدن در كلمات» گردآوري: «عليرضا قزوه»
-5 لزومي به توضيح نيست كه در تركيب «غزل پستمدرن» غزل، مجازي از تمامي قوالب كلاسيك ميباشد و به هيچ وجه معني لغوي و اصطلاحي خويش را ايفا نميكند.
-6 براي توضيحات مفصلتر رجوع شود به The death of the author, Roland Barthes
بسیار عالی آقای دکتر موسوی، میریم که دومی رو بخونیم. ممنون