(بررسی موضوعی تبعید در سه دورهی تاریخی ترانهی فارسی)
سید مهدی موسوی – ۱۳۹۷
تنوّع نگاه در ادبیات، نسبت به هر مقولهای وجود داشته و دارد. هنرمندان مختلف با توجه به ایدئولوژیها و نگاههای متفاوت، آثاری را خلق میکنند که نسبت به یک موضوع واحد، نظرگاههایی متفاوت دارد. از مشهورترینِ این سوژهها عشق است. فقط کافی است عاشقانههای «سعدی» و «حافظ» را در یک سمت بگذارید و بخوانید: «چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید» و بعد به اشعار «وحشی بافقی» برسید و ترکیببند معروفش آنجا که میگوید: «مدّتی در ره عشق تو دویدیم… بس است!» تا تصوّری کامل از این تفاوتها به دستتان بیاید. این تفاوت نگاهها در مقولههای اجتماعی-سیاسی پررنگتر نیز میشود. مثلا در دورهی مشروطه در زمانی که «میرزاده عشقی» در نکوهش حجاب میگوید: «از حجاب است که این قوم خرابند، خراب!» یا «ایرج میرزا» میگوید: «به غیر ملّت ایران کدام جانور است/ که جفت خود را نادیده انتخاب کند؟!» شاعری همچون «نسیم شمال» (که اتفاقاً او نیز از مشروطهخواهان است!) نظر دیگری دارد: «مادران را در دو روز عمر، عفّت لازم است/ دختران را در میان خلق، عصمت لازم است» یا شاعری مانند «محمود افشار» در غزلی جنجالی (که چندی بعد «گلچین گیلانی» نیز شعر طنزی به استقبال امّا در ردّ مضمون آن سرود) میگوید: «پرده زنهار میفکن ز رخ چون قمرت/ تا مبادا بزند دیدهی ناکس نظرت/ کمتر از خانه برون پای بنه بی مادر/ سر بازار و محلّه اگر افتد گذرت…»
طبیعتاً وقتی در مورد یک مسالهی مشخّص مثل «عشق» یا «حجاب» چنین تفاوت آرایی وجود دارد نظرگاهها نسبت به مقولهای کلّی نظیر «مهاجرت و تبعید» در ادبیات، بسیار گستردهتر و متفاوتتر خواهد بود. زیرا سوژهی تبعید میتواند محملی باشد برای هزاران روایت و سوژهی دیگر نظیر عشق، سیاست، جامعهشناسی و… نکتهی جالب توجّه در بررسی مسالهی تبعید در ترانهی فارسی آن است که بیش از آنکه شاهد تفاوت نگاه هنرمندان مختلف (در یک زمان مشخص)، نسبت به این سوژه باشیم تفاوت نگاه یک هنرمند را در بازههای مختلف تاریخی میبینیم. یعنی حوادث اجتماعی و بستر زمانی است که باعث تغییر نگاهها و پرداختن به جنبههای تازه از یک موضوع میشود. شاید مهمترین علّت این امر، ذات موسیقی پاپ و ارتباط تنگاتنگ آن با مردم و سوژههای روز باشد. در واقع، موسیقی پاپ پاسخی است به آنچه مردم از ترانهسرا، آهنگساز و خواننده انتظار دارند. همانگونه که خوانندگانی نظیر باب دیلن، پیت سیگر، جان لنون و… با ترانههای ضد جنگ خود به خواستههای مردم برای آرامش و صلح (همزمان با اوجگیری جنگ ویتنام و…) پاسخ دادند.
یکی از سهلانگاریهای همیشگی در بررسی تاریخ ادبیات و هنر، جداسازی بر مبنای قرنها و دههها است که در بسیاری اوقات در تقسیمبندیهای تاریخی از آن گریزی نیست. هرچند که بسیار پیش آمده که شعری که مثلاً در سالهای آخر دههی چهل نوشته شده، از لحاظ سبکشناسی، به آثار دههی پنجاه نزدیکتر باشد یا بالعکس. در این مقاله سعی شده است با بیتوجّهی به دههها و دورهها تاکید بیشتر بر روی حوادث اجتماعی-سیاسی باشد که به نگاه ترانهسرایان به مقولهی تبعید، جهت داده است. به همین خاطر با وجود توجّه به نزدیکی زمانی به حوادث، محور تقسیمبندی، محتوای آثار و تاثیرپذیری از محیط پیرامون بوده است. مطمئناً آثار بسیاری هستند که با توجه به تفاوت جهان ذهنی هنرمندان (و همچنین اتّفاقات شخصی زندگیشان) با تغییرهای اجتماعی از این تقسیمبندی پیروی نمیکنند. مخصوصاً آنکه در شکلگیری یک اثر هنری، هزاران متغیّر بیرونی و درونی شریک هستند و تاکید کردن تنها بر روی یک نکتهی بیرونی (به عنوان مهمترین عامل) اشتباهی دانسته است که به ناچار در این نوشتار مرتکب شدهایم.
■
الف) پیش از انقلاب 1357: از عشق تا هجرت
در ترانههای پیش از انقلاب 1357 نمیتوان چندان تصویر منسجم و دقیقی از تبعید یافت. اگرچه ترانهسرایان در آن سالها با محدودیتهای فراوانی نظیر سانسور، زندان و… روبرو بودهاند امّا هجرت و تبعید، هنوز جای چندانی در موسیقی و ترانهی فارسی نداشته است. از طرفی هنرمندان سعی میکردند با استفاده از استعارهها و نمادها سانسور را دور بزنند و از طرفی دیگر حضور موزیک و ترانه در سینما راهی برای عبور از خطّ قرمزها بود. شاید مهمترین علّت عدم هجرت خوانندگان به آنسوی آبها، تعداد کم مخاطب ایرانی و نداشتن پایگاهی برای موسیقی ایرانی در خارج از کشور (در آن سالها) بوده است.
امّا با تمام این حرفها، غربت و سفر و ترک وطن کردن هنوز ردّپای خود را در تعدادی از ترانههای آن سالها نشان میدهد. غربتی که البته چندان با اجبار همراه نیست و در آن امید بازگشت بسیار است. به همین خاطر مهاجرت و غربت در ترانههای این دوران، بیش از همراهی با مسائل سیاسی-اجتماعی، با عشق و عواطف انسانی آمیخته شده است.
در بسیاری از ترانههای این روزگار، غربت و تنهایی را در ارتباط تنگاتنگ با واژهی سفر میبینیم. سفری که گاهی نه از وطن، بلکه تنها از زادگاه یا شهر معشوق صورت میگیرد. به همین خاطر از کلیدواژه هایی که بتوان ترانه را اختصاصاً ترانهی تبعید نامید معمولاً خبری نیست. هرچند میتواند دربرگیرندهی آن مفهوم نیز باشد:
«من مرد تنهای شبم/ مُهر خموشی بر لبم/ من مرد تنهای شبم/ صد قصّه مانده بر لبم/ از شهر تو من رفتهام/ کولهبارم را بستهام/ بی فکر فردا، با خود و تنها/ عابر این شبها منم…»
(ترانهسرا: سعید قائممقامی، خواننده: حبیب، آلبوم «مرد تنهای شب» 1356)
امّا در بعضی از ترانههای عاشقانه، شاهد نشانههای بیشتری از هجرت و تبعید هستیم. از اشاره به خودِ کلیدواژهی هجرت تا مرز و…:
«با تو بدرود ای مسافر/ هجرت تو بیخطر باد/ پُر تپش باشه دلی که/ خون به رگهای تنم داد…»
(ترانهسرا: شهیار قنبری، خواننده: گوگوش، آلبوم «نیمهی گمشدهی من»)
نکتهی مهمّی که در این ترانه و چندین ترانهی دیگر (در آن دورهی تاریخی) به چشم میخورد آن است که راوی ترانهها، خود، در وطن ایستاده است و مخاطب است که مهاجرت میکند! این نکته شاید کلیدیترین تفاوت ترانههای آن روزگار با ترانههای پس از پیروزی انقلاب 1357 باشد. در واقع، در بسیاری از این ترانهها نه وطن و نه غربت زیر سوال نمیروند بلکه تنها مسافت فیزیکی و دوری آدمهاست که این هجرت را تلخ میکند:
«یاور همیشه مومن/ تو برو سفر سلامت/ غم من نخور که دوری/ برای من شده عادت/ ای طلوع اوّلین دوست/ ای رفیق آخر من/ به سلامت، سفرت خوش/ ای یگانه یاور من/ مقصدت هر جا که باشه/ هر جای دنیا که باشی…»
(ترانهسرا: ایرج جنّتی عطایی، خواننده: داریوش، آلبوم «شقایق» 1354)
در حقیقت اکثر ترانههای غربت و مهاجرت، در این دوران، از نگاه رفیق یا عاشقِ فردِ سفر کرده روایت میشود و به خاطر همین نگاه بیرونی، نمیتواند بازگوکنندهی تلخیهای غربت باشد. بلکه تنها، شرح تنهایی است و عشق و فاصله:
«از هجرت تو شکنجه دیدم/ کوچ تو اوج ریاضتم بود/ چه مومنانه از خود گذشتم/ کوچ من از من، نهایتم بود…»
(ترانهسرا: ایرج جنّتی عطایی، خواننده: داریوش، 1356)
البته این بدان معنا نیست که هیچ ترانهای از زبان مهاجر روایت نمیشود. هرچند این روایتهای اندک نیز کماکان شرح دوری و دلتنگی و تنهایی است و مسالهی هجرت و تبعید در مقیاسهای شخصی باقی مانده و ترانهسرا کمتر با نگاهی جامعهشناختی یا سیاسی به سراغ آن میرود.
پرداختن به هجرت (از زبان مهاجر) گاهی با سرخوردگی پس از سفر همراه است و آرزوی بازگشت:
«رفتن و رفتن و رفتن حرفیه كه ناتمومه/ بغض یك گریهی تلخه كه یه عمره توو گلومه/ واسه من سفر همیشه یه كبوتر سفیده/ كه رو سینهی سفیدش قطره قطره خون چكیده/ گفتنیها رو باید گفت میگم این حرفو با فریاد/ مث ابرای مهاجر نمیشم همسفر باد…»
(ترانهسرا: اردلان سرفراز، خواننده: حسن شماعیزاده، آلبوم «به خاطر تو»)
امّا در تاریخ ترانهی فارسی چند ترانهی متفاوت را نیز شاهد هستیم که در ستایش هجرت و تبعیدِ خودخواسته هستند. البته این ترانهها با این ستایش، در واقع نقدی همهجانبه دارند به محیطی که راوی در آن زندگی میکند و او را ناگزیر به رفتن میکند:
«چمدونم رو ببند/ چمدون کهنهای که از پدر مونده برام/ که فقط وسوسهی خوب سفر مونده برام/ چمدونم رو ببند چمدونم رو ببند/ نمیخوام گذشتههامونو به یادم بیاری/ رو هوای رفتنم سرپوش موندن بذاری/ نمیخوام عکس یه پنجره رو دیوار بکشی/ معنی خورشیدو از روی کتاب، جار بکشی/ چی میدونی چی میدونی چی میگم/ تو توو باغچه گل پرپر ندیدی/ تا حالا غصّه عذابت نداده/ تو کجا تلخی حسرت چشیدی…»
(ترانهسرا: ایرج جنّتی عطایی، خواننده: ضیا، 1353)
این ترانه با نمادگراییهای خاصّ «جنّتی عطایی» (نظیر خورشید، گل پرپر، پنجره، دیوار و…) صدای نسلی است که از خفقان خسته شده و به هجرت، به عنوان راهی برای رسیدن به آزادی فکر میکند. تبعیدی که در دورههای پس از انقلاب (پس از تجربهای اجباری) رنگ و بویی تلخ به خود گرفته و تنها آرزوی بازگشت باقی میماند.
در مقابل تفکّر این ترانه، ترانههایی قرار میگیرند که به نقد هجرت میپردازند. گاهی این نقد، مشکلات غربت و تنهاییهایش را دربرمیگیرد و شرحی است بر آرزوی هر تبعیدی برای بازگشت:
«ببین چطور شعرمو دیوونهوار میخونم/ میخوام از غربت بگم من طمعشو میدونم/ چلچله برمیگرده خونهش، گرد راه دور رو شونهش/ خستگی آب میشه توو چشماش، میچکه روی خاک لونهش…»
(ترانهسرا: زویا زاکاریان، خواننده: حسن شماعیزاده، 1354)
امّا گاهی این نقد، شکلی ایدئولوژیک و سیاسی-اجتماعی به خود گرفته و مهاجرت را راهی اشتباه برای تغییر وضعیت کشور میداند و روشنفکران و هنرمندان را به ماندن در سرزمین خویش و تلاش برای تغییر فرا میخواند:
«کنار ما باش که محزون/ به انتظار بهاریم/ کنار ما باش که با هم/ خورشیدو بیرون بیاریم/ خدا به همراه، ای خسته از شب/ امّا سفر نیست علاج این درد/ راهی که رفتی رو به غروبه/ رو به سحر نیست شبزده برگرد…»
(ترانهسرا: زویا زاکاریان، خواننده: ابی، 1356)
امّا تنها بعد مدّتی کوتاه، تبعید، نه به عنوان یک راهحل، که به عنوان آخرین انتخاب برای ادامه دادن به فعالیت هنری، پیش روی اهالی موسیقی باقی ماند.
ب) پس از انقلاب: از امید تا حسرت
انقلاب 1357 را باید به معنای واقعی سرآغاز ترانه و موسیقی تبعید نامید. هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که تعدادی از هنرمندان به دادگاهها فراخوانده شدند و حتّی به خانهی تعدادی از آنها (مثل حسن شماعیزاده) حمله شد. در طول چند سال به تدریج، اکثر ترانهسرایان و اهالی موسیقی پاپ از ایران خارج شدند و بسیاری از آنها ساکن شهر «لوسآنجلس» آمریکا شدند. آنهایی هم که در ایران ماندند خانهنشین شدند و اجازهی فعّالیت پیدا نکردند. خروج اهالی موسیقی و تعداد زیادی از مردمی که از روند انقلاب راضی نبودند (با انواع گرایشهای فکری و سیاسی) باعث خلق ترانههایی شد که یا مستقیماً به مسالهی تبعید و دوری از وطن میپرداختند یا به شکل غیرمستقیم بازگوکنندهی نتایج روحی و اجتماعی آن بودند.
از همان اوّلین ترانههایی که در تبعید خوانده شد میتوان نوستالژی و دلتنگی را احساس کرد. نسلی که به اجبار از سرزمین خود رانده شده بود و دلتنگیهایش در ترانه و موسیقی منعکس میشد. تقریباً در هیچ یک از ترانههای آن روزها نمیتوان تصویر روشن و زیبایی از مهاجرت دید:
«یادته عید که میشد حاجی فیروز میاومد/ با صداش خبر میداد که عید نوروز اومد/ چه روزایی داشتیم و خبر ازش نداشتیم/ توو بهار زندگی خزون چه آسون اومد/ دیگه این دنیا واسهی من مث زندون شده/ زندگیم بر باد رفت خونهم ویرون شده/ هر چی داشتم واسهی غریبهها گذاشتم/ حالا اون شهر قشنگم دیگه داغون شده…»
(ترانهسرا و خواننده: شهرام شبپره، آلبوم «هیچکجا ایران نمیشه» 1359)
امّا در کنار این دلتنگی، خشمی نیز نسبت به تبعید و اتّفاقاتی که در ایران در حال رخ دادن بود، دیده میشد که نشانگر امید برای تغییر بود. شاید نمودِ کامل این ترکیب (امید و دلتنگی) را میتوان در آلبوم «داریوش از وطن میگوید» مشاهده کرد که تنها یک سال پس از انقلاب در سال 1358 منتشر شد. تقریباً در تمام ترانهها دوری و غم دیده میشود امّا اینبار غمی بزرگتر، زاییدهی رنج مردم و در کنار آن امید به تغییر. در سه ترانهی ایرج جنّتی عطایی «وطن»، «صدایم کن» و «مار در محراب» (مرگ شب) راوی در تبعید است امّا امید دارد که با وحدت بتوان بر ظلم فائق آمد و به آزادی رسید:
«وطن، پرندهی پر در خون/ وطن شکفته گلِ در خون/ وطن فلات شهید و شب/ وطن پا تا به سر خون/ …/ امروز ما، امروز فریاد/ فردای ما/ روز بزرگ میعاد/ بگو که دوباره میخوانم/ با تمامی یارانم/ گلسرود شکستن را…»
نکتهی جالب توجّه آن است که در ترانهی دیگر آلبوم که از «اردلان سرفراز» است نیز همین تفکّر جریان دارد. یعنی راوی به علّت اختناق موجود در وطن، صدایش ممنوع و خودش تبعید شده است. امّا ناامید نیست و خود را مغلوب و شکست خورده نمیبیند و هنر را چارهساز میداند:
«به گناه صدا با جرم گفتن/ اگه روی صلیب ویرون شدم من/ شرف نفس من اگه شد قفس من/ به سکوت تن ندادم تا نمیرم بی کفن/ توو شبای سکوت، فریاد من بود/ ته جنگل خواب، بیداری رود/ از غروب هراس تا صبح موعود/ تیغ خشم خلیل بر قلب نمرود…»
شاید تنها ترانهی متفاوت این آلبوم، «سرگردان» (ایرج جنتی عطایی) باشد که به وجه دیگری از تبعید و غربت مینگرد و در روایتی عاشقانه، از خیانت یاران و تنها ماندن حرف میزند. نگاهی که با گذشت زمان و ناامیدی از برگشتن و تن دادن به شرایط زندگی در کشور تازه، در ترانههای بیشتری ریشه میدواند:
«نیزهی نمباد شرجی، وسط دشت تابستون/ تازیانههای رگبار توی چلّهی زمستون/ نتونستن نتونستن کینهی منو بگیرن/ از منِ خستهی خسته شوق رفتنو بگیرن/ حالا که رسیدم اینجا پُر قصّه برا گفتن/ پُر نیاز تو برای آه کشیدن و شنفتن/ تو رو با خودم غریبه از غمم جدا میبینم/ خودمو پر از ترانه تو رو بیصدا میبینم…»
نکته ی جالب توجّه آن است که در نسخهی اوّلیهی ترانه، آن امید و فراخواندن به وحدت وجود دارد که در تنظیم و اجرای مجدّد آن در آلبوم «نازنین» (سال 1369) این دو بند حذف شده است. دو بندی که معنایی فراتر از یک عاشقانهی زیبا به این ترانه میبخشد:
«کی صداتو داد به مهتاب/ مهتابو کی برد از اینجا/ اسمتو کی داد به خورشید/ خورشیدو کی داد به ابرا/ با منِ رهیده از خود/ یک ترانه همصدا شو/ با من از زنجیرِ این شب/ همصدا شو و رها شو…»
با گذشت سالها، نقش امید و مبارزه در ترانههای مرتبط با تبعید کمرنگتر شد. جنگ ایران و عراق، سرکوب تمامی احزاب و گروههای ناهمسو با حکومت دینی و بیشتر شدن قدرت حکومت ایران از یک طرف و سازگار شدن نسل تبعیدی با محیط پیرامونشان از طرفی دیگر، کمکم شور مبارزه در ترانهها و آهنگها را کمتر کرد. موزیکهای شاد دوباره رونق گرفتند و آنها که هنوز در غم از دست دادن وطن بودند غربت را پذیرفتند و به نقد تلخیهای آن پرداختند.
البته هنوز هم ترانههایی بودند که به سیاق گذشته از تلخی روزگار بگویند و تلاش برای تغییر:
«بزن باران که دین را دام کردند/ شکار خلق و صید خام کردند/ بزن باران خدا بازیچهای شد/ که با آن کسب ننگ و نام کردند/ بزن باران به نام هرچه خوبیست/ به زیر آوار، گاهِ پایکوبیست/ مزار تشنه جوباران پُراز سنگ/ بزن باران که وقت لایروبیست…»
(ترانهسرا: محمّد جلالی چیمه، خواننده: حبیب، آلبوم «بزن باران» 1375)
امّا شاید یکی از مطرحترین ترانههایی که در آن سالها اجرا شد و بازگوکنندهی آخرین امیدهای نسلِ در تبعید بود ترانهی «نون و پنیر و سبزی» باشد. در انتهای دههی شصت شمسی و پس از اعدامها و سرکوبها، این ترانه آمده بود تا بگوید که با وجود جادوگرِ بد که بر سرِ منبر خون به گردن زدن مخالفان مشغول است پایان تبعید نزدیک است و ظلم پایدار نخواهد ماند:
«نون و پنیر و بادوم، یه قصّهی ناتموم/ نون و پنیر و سبزی، تو بیش از این میارزی/ چشمای گیسگلابتون چیزی بهجز شب نمیدید/ هوا نبود، نفس نبود، قصّه به آخر نرسید/ قصّههای مادربزرگ آیینهی خود منه/ طلسم جادوگر باید با دستای تو بشکنه/ با دستای رفاقتت تاریکی وحشت نداره/ نوری که حرف آخره به قصّهمون پا میذاره…»
(ترانهسرا: شهیار قنبری، خواننده: ابی و داریوش، 1369)
بهتدریج نسل جدیدی از ترانهها رشد کردند که موجودیت غربت و تبعید را به رسمیت شناخته بودند و پیکان نقد را متوجّه آن (به جای مشکلات وطن) کرده بودند. ظاهراً بعد از شوک و بهتزدگی اوّلیه (که چند سال طول کشیده بود) ترانهسرایان و خوانندگان داشتند با تبعید کنار میآمدند و متوجّه آسیبهای ناگزیر آن شده بودند:
«پرسه در خاک غریب، پرسهی بیانتهاست/ همگریز غربتم، زادگاه من کجاست؟!/ توو شبای پرسهی دلواپسی که میخوام دنیا رو فریاد بزنم/ به کدوم لهجه ترانه سر کنم به کدوم زبون تو رو داد بزنم؟!/ گم و گیج و تلخ و بیگذشتهام توی شهری که پناه داده به من/ از کدوم طرف میشه به هم رسید همه کوچهها به غربت میرسن…»
(ترانهسرا: ایرج جنّتی عطایی، خواننده: داریوش، آلبوم «بچّههای ایران» 1374)
در همین آلبوم، ترانهی دیگری حضور دارد که به وجه تازهای از تبعید اشاره میکند: نسل جدیدِ بزرگ شده در خارج از کشور. داستان نسل دوم مهاجرت و دوگانگیهای هویّتی او، یکی از موضوعات جذّاب در ادبیات مهاجرت اکثر کشورها بوده است. دغدغهای که در ترانهی فارسی کمتر به آن پرداخته شده است:
«به بچّههای تو و من/ وقتی یه روز بزرگ شدن/ فردا که میخوان بدونن/ کجا به دنیا اومدن/ بگو جوابمون چیه؟!/ حرف حسابمون چیه؟!/ تکلیف اون خونهای که/ شده خرابمون چیه؟!…»
(ترانهسرا: اردلان سرفراز، خواننده: داریوش، آلبوم «بچّههای ایران» 1374)
در کنار این ترانهها، ترانههایی نیز هستند که تصویر روشنتری از غربت را ترسیم میکنند و اگرچه نگاهی ستایشگر نداشته و تبعید را نقد میکنند امّا غربتِ در تبعید را دلپذیرتر از غربت در وطنی میدانند که دیگر به مردمش تعلّق ندارد:
«با سلام خدمت بابا/ عرض کنم که غربت ما/ انقدم بد نیست که میگن/ راضیام الحمدالله/ یادمون دادن که اینجا/ زندگی رو سخت نگیریم/ از غم ویرونی تو/ روزی صد دفعه نمیریم/ یادمون دادن که یادِ/ سوختنِ خونه نیفتیم/ خواب بود هر چی که دیدیم/ باد بود هر چی شنفتیم/ راستی چند وقته که رفتم/ بی غم و غزل سر کار/ روزگارم ای بدک نیست/ شکر غربت، گرمه بازار!…»
(ترانهسرا: زویا زاکاریان، خواننده: سیاوش قمیشی، آلبوم «هوای خونه» 1375)
این ترانه نیز مانند ترانهی «چمدان» (که در بخش ترانههای پیش از انقلاب به آن اشاره شد) اگر تصویر روشنتری از تبعید و مهاجرت ارائه میکند نه با بیان ویژگیهای دوستداشتنی آن، که در مقایسه با تلخیهای ایران است. همان انتخاب بین بد و بدتر که گویا سرنوشت محتوم این نسل است.
اما جالب است که «زویا زاکاریان» تنها یک سال بعد، ادامهای بر ترانهی «نامه» مینویسد (که با صدای «احمدرضا نبی زاده» منتشر میشود) و اینبار در آن، همگام با ترانههای رایج آن روزها، به نقد نسل تبعیدی و بحران هویّت میپردازد:
«من که گفتم و نوشتم/ وضع من توپ شده اینجا/ نه غم گذشته دارم/ نه دیگه اندوه فردا/ بگی اصلاً یاد من هست/ کجا اومدم به دنیا/ پاک شدهم بی رگ و ریشه/ بگو بارک الله بابا!/ یه هوا دلم گرفته/ ولی گور پدر دل/ ما رو بعد از این صدا کن:/ جک و جیم و جین و مایکل!/ گاهی از دوری خونه/ دل من میپوکه از توو/ زن من میگه بلند شو/ گریهتو ببر توو پستو…»
پرداختن به دغدغههای نسل دوم مهاجرت و دوگانگی ارزشی نسل گذشته، میتوانست سوژهی مناسبی برای نگاهی تازه به مقولهی تبعید باشد. امّا جز تعدادی انگشتشمار، کمتر ترانهسرایی به سراغ این سوژهها رفته است. در ابتدای دههی هشتاد شمسی، بحث تبعید و مهاجرت، دیگر به حاشیه رانده شده بود و اشعار عاشقانه مورد پسند نسل جوان بود.
ج) پس از جنبش 1388: از امیدهای تازه تا نوستالژی بیپایان
تبعید در ترانههای سالهای آغازین دههی هشتاد، جهتگیری مشخّصی ندارد. حتّی خوانندهای مثل «گوگوش» که خود تازه به تبعید آمده است نیز ترانههایی با سوژههایی متفاوت (پیرامون تبعید) اجرا میکند. گاهی با ترانهی «اتاق من» «شهیار قنبری» به دلتنگیهای غربت میپردازد:
«درد من، کابوس بیدردان بود/ من کنارم بود و چه بیجان بود/ شب تنهایی بادبادکها/ شب آغاز و شب پایان بود/ هیچکجا عزیزتر از وطن نبود/ هیچ اتاقی سایهگاه من نبود…»
(ترانهسرا: شهیار قنبری، خواننده: گوگوش، آلبوم «آخرین خبر» 1383)
و گاهی با ترانهی روایی و طولانی «کیوکیو بنگ بنگ» از «زویا زاکاریان» به نقدِ نیم قرن تاریخ معاصر وطن و خشونت جاری در آن میپردازد و در انتها به غربت و تبعید و «رو خاک سست غربت/ نشستیم تلخ و سنگین/ یکی افتاده از دل/ یکی افتاده از دین…» میرسد و پس از آن بازتولید خشونت در نسل امروزِ تبعیدی در بازیهایی که تنها ظاهری مدرنتر پیدا کردهاند:
«صلات ظهر مرداد/ هوای پختهی منگ/ دو بچّهی مهاجر/ توو یک اتاقک تنگ/ با یه دگمه، یه مشت سیم/ یه جعبه نور خوشرنگ/ نشستن گرم بازی/ come on کیو کیو بنگ بنگ…»
(ترانهسرا: زویا زاکاریان، خواننده: گوگوش، 1382)
امّا با فرارسیدن سال 1388 و آغاز قیام مردم، ترانهسرایان و خوانندگان داخل و خارج از ایران به بازتاب امید و همدلی در میان مردم، در آثارشان پرداختند. این همسوییها پس از سرکوب و کشتار مردم به اجرای ترانههای دیگری منجر شد که اینبار به نقد بخشی از مردم میپرداختند که چه در وطن و چه در تبعید باید تغییر را از آنها شروع کرد.
«طاقت بیار رفیق» (مهدی موسوی میرکلایی)، «نترسون» (ایرج جنتی عطایی) و… ترانههایی بود که در روزهای خرداد 1388 منتشر شد و تنها به قیام مردم میپرداخت. امّا ترانههایی نیز بودند (اکثرا از خوانندگان و ترانهسرایان جوانتر) که حاوی نگاه ساکنین غربت و حسرت و دوری آنها از مردم و شور و شوق و رنجشان بود:
«چقدر وقتی که داد زدی غبطه خوردم/ با تو شکنجه شدم و با تو مُردم/ چقدر مشت کوبیدم روی میز تحریر/ چقدر فحش دادم به هر چی تاریخ و تقدیر…»
(ترانهسرا و خواننده: شاهین نجفی، آلبوم «سال خون» 1389)
ترانههایی که داستانِ غمِ در کنار مردم نبودن است. در روزهایی که مردم در کوچهها به خاک و خون کشیده میشدند، آنکه نمیتوانست در کنار عزیزانش بجنگد غمی دو برابر داشت:
«نمیدونم چرا هنوز یاد تو میافتم/ که با هر قطرهی اشکت منم مثل تو آشفتهم/ نمیدونم چرا منم مثل تو بیتابم/ شبایی که تو بیداری به یاد تو نمیخوابم…»
(ترانهسرا: سروش دادخواه، خواننده: شادمهر عقیلی، 1388)
امّا آثاری هم در آن سال منتشر شد که خطابش رو به تبعیدیها و افراد مهاجر بود. آنها که سکوت پیشه کرده یا مایوس شده و منتظر معجزهای از بالا بودند. ترانهسرایان و خوانندگان احساس میکردند که بخشی از مشکلات وطن به مهاجرانی برمیگردد که به زندگی تکراری در غربت عادت کرده و بسیاری از آنها دچار ابتذال شدهاند:
«هنوز از خودم میپرسم که چی شد اونهمه همّت/ نکنه که خو گرفتین به پناهجویی و غربت/ هنوزم بیدار نشستم، نکنه که برنگردین/ بچّههای نازنینم، منو از یاد که نبردین…»
(ترانهسرا: رها اعتمادی، خواننده: گوگوش، آلبوم «حجم سبز» 1389)
جنبش سبز اگرچه با سرکوب و اختناقی بیشتر روبرو شد اما نماد نسلی بود که در مقابل خشونت به خشونت دست نزد. نسلی که میدانست نظامهای توتالیتر برآیند تفکّر مردمان همان جوامع هستند و تغییر را باید از خود مردم شروع کرد. چه در غربت و چه در وطن:
«هیچکی یادمون نداده/ خندهی همو ببینیم/ این فقط درد وطن نیست/ ما توو غربتم همینیم/ اینور و اونور دیوار/ درد ما هنوز همونه/ آی شقایق ما جماعت/ دردمون از خودمونه…»
(ترانهسرا: روزبه بمانی/ خواننده: داریوش و فرامرز اصلانی، 1389)
امّا تنها رهآورد شکست جنبش مردم، نقد و چالش نبود. حسّ ناامیدی پس از شکست، به نوستالژی و پناه بردن دوباره به خاطرات انجامید. اینبار نسل جدیدی از مهاجرین و تبعیدیها در راه بودند که با دیدن سرانجام نسل اوّل، چندان به بازگشت امیدوار نبودند و تنها در خاطرههایشان به زندگی ادامه میدادند. اجرای چند ترانه با کلیدواژهی تهران (در مدّتی کوتاه) در همین راستا بود:
«بلوار پُر درخت ولیعصر تا ونک/ نوشابههای شیشهای و تخمه و پفک/ کابوسهای هر شبه از درد مشترک/ یک روز میرسد که فراموش میشوند…»
(ترانهسرا: فاطمه اختصاری، خواننده: شادی امینی، 1394)
بخشی از این نوستالژی نیز متعلّق به نسل گذشته بود. ترانهسرایان و خوانندگانی از نسل قبل که ماندن در وطنِ پر از ظلم و اختناق یا مهاجرت و از دست دادن وطن و زبان و… را بازی باخت-باخت میدانستند. و تنها به خاطرههای خوب باقی مانده از زمانی دور میاندیشیدند:
«تو و عکسای دیروزت، من و شعرای این دفتر/ توی نوستالژی جا موندیم به زیر خاک و خاکستر/ به دنیا اومدیم امّا ما این دنیا رو نشناختیم/ چه میموندیم چه میرفتیم به هم بازی رو میباختیم…»
(ترانهسرا: رها اعتمادی، خواننده: ابی و گوگوش، 1393)
ترانهسرایان و خوانندگانی که به تازگی راهی غربت شده بودند با راوی قرار دادن خود و گفتن از دشواریهای غربت، سعی میکردند نگاه همگانی را نسبت به پدیدهی مهاجرت و تبعید عوض کنند و به جای ساختن خانهای رویایی از غربت، مفهوم دقیق «تبعید» را جایگزین آن کنند:
«من یه مسافرم که توو کشور مجاورم/ ولی اینو فقط خدا میدونه که بعد از اینجا کجا برم/ این داره بهم مشت میزنه فک میکنن بهم خوش میگذره/ شهر فرنگ اونور آب از دوردست بهتر و خوشتیپتره…»
(ترانهسرا و خواننده: یاس، 1394)
تصاویر ترانههای تازه، آسیبهای تبعید را عریانتر در مقابل مخاطبان ترانه و موسیقی نمایش میداد. آسیبهایی که بخشی از آنها مختص نسل امروز بود و بخشی از آنها نیز که با نسل گذشته مشترک بودند در هجوم ترانههایی که از دردهای وطن میگفتند چندان گفته نشده بودند. هرچند در این ترانههای امروزین نیز تلویحاً یا به طور مستقیم گفته میشود که تبعید و سختیهایش به تلخیِ بی پایانِ روزهای وطن میارزد:
«از اون خونه به این ورطه/ فقط دیوارِ ویزا نیست/ توو هیچ بیغوله انگاری/ واسه من یه نفر جا نیست/ توو کابوس یه تبعیدی/ توو این کمپی که دیوونهست/ کسی با گریه میخونه/ جهنّم بهتر از خونهست…»
(ترانهسرا: ایرج جنّتی عطایی، خواننده: مجید کاظمی، آلبوم «ایزوله» 1396)
امّا تبعید برای ترانهسرایانی با اندیشههای اجتماعی و سیاسی، تنها راهی برای رهایی از فشارهای موجود نیست بلکه فرصتی است برای تلاش بیشتر در جهت تغییر. از همین رو است که ترانهسرا هرچند از تبعید ناخرسند است اما خوشحال است که میتواند از این پس برای تغییر جامعهی بیمار و حکومت توتالیتر بیشتر تلاش کند:
« زمونه این قلمو كه داده دستم/ صدای منم شده صدای نسلم/ منم اونكه تبعیدو به جونش خریده/ حالا واسه جنگم قلممه سلاح دستم/ یه بیمار تبعیدی كه داره كمبود/ بار رو دوشم همهش یه بار غم بود/ غمی كه غدّه داره، عقدههامم روی ورق/ با یه قلم كه همیشه سلاح من بود/ نمیدونم آخه چرا سکوت تقدیر این نسله/ سكوتو شكستم و شدم تبعیدی خسته…»
(ترانهسرا و خواننده: حامد فرد، 1395)
■
تاریخ موسیقی و ترانهی تبعید، فراز و فرودهای فراوانی داشته است. بسیاری از ترانههای ماندگار به علّت اجرا نشدن مهجور ماندهاند و بسیاری نیز با اجرا شدن در بستر زمانی و اجتماعی متفاوت، معنای دیگری یافتهاند. گاهی از امید گفتهاند و گاهی از غم و معمولاً از هر دو در کنار یکدیگر. امّا مطمئناً ترانهی پاپ باید در سرزمینی سروده شود که زبان و دردهای مردم در آن جاری است و باید در کشوری اجرا شود که مخاطبان واقعیاش (مردم) بتوانند بی هیچ دغدغهای هنرمند و هنرش را از نزدیک لمس کنند. دور کردن ترانهسرا و خواننده از فضای اجتماعی و زبان و مردم (تبعید) به همان اندازهای تلخ است که گذاردن تیغ سانسور بر سر آثار آنان که در کشور ماندهاند. فضاهای مجازی امروزه بخشی از این فاصله را پر کردهاند اما آنچه در این چهار دهه قربانی شده است هرگز جبرانپذیر نیست.
این پایان تلخ را میتوان به خوبی در موزیک «اپیزود پایانی» آرش سبحانی مشاهده کرد. آنجا که «کامران ملت» (که به جرم پخش نوارهای موسیقی در زندان بوده است) در مونولوگی (با صدای خودش) میگوید: «بعد این که از زندان آزاد شدم همهچیز عوض شده بود. آرشیو استریوتال که به باد رفته بود. دستگاهام رو، وسایلم رو همه رو گرفته بودن. برای همین گذاشتم و اومدم…» و بعد موزیک شروع میشود و ترانه با این بند به پایان میرسد:
«یه قاب خالی تکیهگاه دیواره/ یه جاده توو افق که انتها نداره/ همه رفتن به مقصدی نامعلوم/ تسلیم سرنوشت؛ سرنوشت محتوم…»
(ترانهسرا و خواننده: آرش سبحانی، آلبوم «استریو تال» 1395)
و این شاید خلاصهی داستان ترانه و تبعید است…
منتشر شده در نشریهی اینترنتی قلمرو