رسیده درد به اعماق استخوان، «بکتاش»!
نمانده هیچ امیدی برایمان بکتاش
نه هیچ معجزهای شد، نه هیچ موعودی
رسید از پسِ ابری در آسمان بکتاش
و «روزگار غریبیست نازنین!» که رفیق
رفیق را بفروشد برای نان بکتاش
صدای چکمهی سرباز و تیر میآید
وطن که نیست، شده مثل پادگان بکتاش
«که زیر بارش یکریز برف، مدفون شد»
هزار گریه و صدها تنِ جوان، بکتاش
یکی نبود و کلاغی به خانهاش نرسید
و مُرد آخر این قصه قهرمان، بکتاش
دلم برای تو تنگ است و تا ابد این درد
سبک نمیشود از گردش زمان بکتاش
دلم برای تو تنگ است، تنگ یعنی مرگ!
کجاست خانهی آن چشم مهربان، بکتاش؟!
«بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت»
که زندهاند و نمیرند شاعران، بکتاش
رهاتر از کلمه، تا ابد از آن بالا
بخند مثل همیشه به این جهان بکتاش
سید مهدی موسوی