در این شکی نیست که اثر هنری باید در اندیشه و محتوا کاملا آزاد باشد و بحث در مورد امر اخلاقی یا غیراخلاقی در هنر بیمعنا است. اما نمیتوان انکار کرد که هنر، معمولا بازتاب وضعیت فکری و فرهنگی جامعه در آن دوره است و علاوه بر آنکه به بیان و تحلیل وضعیت میپردازد گاهی با قهرمانسازی و همذاتپنداری مخاطب، به بازتولید و تشدید آن وضعیت فکری و فرهنگی کمک میکند.
۵۰ سال پیش، فیلم قیصر ساخته میشود و در همان سکانسهای ابتدایی، مادر در بیمارستان در حال ضجه زدن است که جواب برادرهای دخترش را چه بدهد! یعنی بیش از آنکه خودکشی و مرگ دختر مهم باشد، غیرت برادران، سوژهی اثر است. سپس برادرانِ «فاطی» یکی یکی از راه میرسند تا انتقام «بیعفت شدن خواهر!» را بگیرند. همه پذیرفتهاند که فاطی تصمیم درست را گرفته و تنها در نحوهی برخورد با «دزدان ناموس!» است که چالش اندیشگانی فیلم شکل میگیرد. این فیلم نه تنها بازتاب تفکر و دیدگاه جامعهی ایران در آن زمان است بلکه به تقویت آن عنصر و پیام کلیای دست میزند که سالهای سال در فیلمفارسیها و هالیوود تکرار شده است: «انسانی که مورد ظلم قرار قرار گرفته است، حق دارد خشونت بورزد.»
.
شاید این جمله برای خود ما هم شیرین باشد. وقتی «تیلور سویفت» در کلیپی، خانه و وسایل دوستپسرش را به جرم خیانت تخریب میکند، وقتی قهرمان فیلم «جوکر» مجریهای تلویزیون را به جرم مسخره کردنش میکُشد، وقتی پدر در فیلم «انگل» مرد صاحبخانه را به جرم تحقیر کردنش به قتل میرساند، وقتی عنصر اصلی بسیاری از فیلمهای آسیای شرقی و بالیوود و… «انتقام» است، همه بازتاب وضعیت جامعهای هستند که خشونت ورزیدن را بد نمیداند و تنها بر سر مصداقهای آن است که به بحث مینشیند. مخاطب با دیدن سیلی خوردن مرد یا زن خیانتکار فیلم، غرق لذت میشود چون اعتقاد دارد این خشونت، «حقّ» کسی است که کتک میخورد. امّا ماجرا وقتی بغرنج میشود که پدری هم فکر کند حق دختری که از خانه فرار کند مردن است، بسیجی فکر کند حق معترضی که به خیابان آمده تیر خوردن است، سپاهی فکر کند حق روزنامهنگاری که علیه جمهوری اسلامی نوشته، شکنجه شدن است!
من نمیگویم آثار سینمایی و ادبی باید سانسور شوند یا بازتاب وضعیت جامعه نباشند. فیلمی مثل «لئون» (حرفهای) باید ساخته شود حتی اگر تصویری دلنشین و زیبا از یک قاتل مزدور ارائه دهد. داستانی مثل «رابینهود»، نمادی از یک دزد دوستداشتنی با دلایل پسندیدهی اخلاقی، در فرهنگ انگلستان و جهان است. آثار ادبی و هنری، جزوههای آموزشی اخلاق نیستند. تنها مشکل آنجا بروز پیدا میکند که این «احساس حق داشتن برای خشونت ورزیدن» در جامعه نهادینه شود و هر فرد، خود به عنوان قاضی و مجری احکام عمل کند. در آنجا است که دیگر هیچ «مقیاس» دقیقی برای قضاوت وجود نخواهد داشت و هر روز شاهد خشونتهایی خواهیم بود که ریشه در سنت، مذهب، ایدئولوژی، احساسات شخصی و… دارند.
نمیتوان پیشنهاد یا چارهای ارائه داد. هنر از هر نوع «باید و نباید» طفره میرود و به هیچ تحمیلی تن نمیدهد. فقط میشود آرزو کرد که کاش در سینمای ایران به اندازهی «قیصر»هایی که نماد «مردانگی» و «غیرت» هستند، «عماد»هایی هم باشند که مثل فیلم «فروشنده» تفکر و تعقّل را به احساسات ترجیح دهند و تمرین «مدارا» و «عدم خشونت» و «دوری از قضاوت» داشته باشند. شاید زیاد شدن فیلمها و آثار ادبی از جنس دوم، این پیام جدید را به ما منتقل کند: «آیا اگر هر کس به خود اجازهی قضاوت و انجام هر شکلی از خشونت (حتی غیرفیزیکی) را بدهد، دنیا از این هم وحشتناکتر نخواهد شد؟!»
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2